کارلوس فوئنتس دریازده نوامبر هزار و نهصد و بیست و هشت در پاناما سیتی متولد شد. پدرش دکتر رافائل فوئنتس یوثه تیگر، دیپلمات و سفیر مکزیک و هلند و پرتغال… بود . دوران تحصیل در واشنگتن دی سی و رشته دانشگاهی اش حقوق بود و فارغ التحصیل از دانشگاه ملی مکزیکو .او با دو رمان “آئورا” و “مرگ آرتیمو کروز” به شهرت رسید و یکی از سردمداران ادبیات مدرن آمریکای لاتین بود. در دوران نویسندگی، فیلمنامه ، نقد، و داستانهای زیادی نوشت . او از نویسندگان مدرن و غول ادبیات آمریکای لاتین بود. از او آثار بسیار زیادی منتشر شده است . کنستا نتینا ،آسوده خاطر ،آئورا ،مرگ آرتیمو کروز ،پوست انداختن، نبرد و ده ها اثر با ارزش دیگر ، علاقه او به ادبیات سیاسی بسیار بود چنانکه تاثیر این علاقه در آثارش مشهود است ، او مقالات سیاسی بسیاری هم نوشت که قابل توجه قرار گرفت . فوئنتس درمورد خودش گفته بود: اکسیر حیات را درکار کردن یافتم . نظام جوانی من بر گرفته از کار زیاد است، اینکه همیشه کاری برای انجام دادن هست. سرانجام او در پانزدهم مه دو هزار و دوازده در سن هشتاد و سه سالگی در اثر عارضه قلبی در بیمارستان جان سپرد.
زنی پیر ، مردی جوان.درخانه ای که همه چیز درآن بوی گذشته می دهد و گویی تنها نیرویی که آن را بر پا نگاه داشته یادها و نفس ها و عطرهای گذشته است. اما دراین میان چیزی ناشناختنی، جادویی شگفت در کار است تا از گذشته ها بگذرد و به اکنون و آینده ، به جاودانگی ، برسد : جاودانگی عشق ، جاودانگی جوانی ، آئورا نام دیگر تمناست …………
روایت داستان در نهایت زیبایی از زبان دوم شخص و دانای کل بیان می شود. اما به نظرم حتی همین روایت دوم شخص از قلم فوئنتس به طرز اعجاب انگیزی زیباست. تاریخ دان جوانی که به دنبال کار می گشت درحال مطالعه روزنامه به آگهی استخدامی برخورد میکند با حقوق بسیار خوب . درنگاه اول تردید میکند اما گویی آگهی فراخوان شخص خودش بوده است . در کشمکش با خودش مغلوب میشود و تصمیم می گیرد که قبل از اینکه کسی سراغ آدرس برود و کار را بگیرد ، شتاب کند. نیرویی عجیب او را به سمت آن آدرس می کشاند. به ناگاه خود را در محل میابد. خانه ای بسیار قدیمی در میان محله ای که تقریبا تمام ساختمانها امروزی هستند بنایی ناموزون و بد شکل به محله داده است . فیلیپه همان تاریخ دان جوان وقت ورود به خانه از حیاط نیمه تاریکی که ساختمانهای نوساز جلوی رسیدن نور و آفتاب را به حیاط گرفته اند، عبور میکند و داخل دالانی تاریک میشود. بوی نم و کهنگی او را وادار میکند که از دست زدن به اطرافش خودداری کند در ابتدا گویی نامطبوعی و کهنگی نوعی سرگیجه تهوع آور در او ایجاد کرده. از راهروها عبور میکند و به اتاقی نیمه روشن که پر از اثاثیه ای قدیمی و کدر و البته عتیقه برخورد میکند در میان تختخواب، صدایی نحیف که به سختی شنیده میشد او را به سمت خود خواند. او درحالیکه گوش خود را به دهان پیرزن نزدیک کرد شنید که از او میخواهد خاطرات همسرش را مرتب و باز نویسی و آماده نشر کند. از او می پرسد که آیا درس این کار را خوانده ای ؟ پیرزن با وسواس بسیار از او میخواهد که برای کار کردن در همان خانه اقامت کند !! غذا و اتاق نیز در اختیارش قرار خواهد گرفت . با توصیفات زیبای نویسنده و ذهن توانمند و قلم زیبایش طوری تصاویر را عینیت می بخشد که انسان خود را به جای فیلیپه احساس میکند ، زن در حرفهایش از شخصی به نام آئورا صحبت میکند و او را برادرزاده و پرستار خود معرفی میکند . ابتدا جوان حرفهای او را توهمی بیش نمی انگارد زیرا تا آنجا که آمده است حضور شخصی را درخانه احساس نکرده است . خانم کوئنسلو همان پیرزن فرتوتی که تنها مشتی استخوان درمیان ربدوشامبر ابریشمی کهنه و رنگ و رورفته است و ملافه هایش می غلتد، هم چون شبحی در اتاق ساکن است ، به فیلیپه اشاره میکند که دختر جوان او را به اتاقش راهنمایی میکند فیلیپه وقتی که کم کم چشمش به تاریکی اتاق عادت میکند . حضور آئورا را حس میکند و تصویرش پررنگ تر می شود . مرد جوان به سمت اتاقش میرود ، جلوتر همان زن جوان زیبا در سکوت و آرامش بی آنکه حرفی بزند او را راهنمایی میکند و فیلیپه در این مواجهه در حالتی جادویی مسحور شده از یک طرف زیبایی و آرامش دختر و از طرفی هزاران سوال که کسی نمیتواند آن ها را پاسخ دهد . او کارش را آغاز میکند و در خانه ساکن میشود خیلی کوتاه و کم با آئورا برخود دارد اما هر بار بیشتر مجذوب او میشود . کم کم عاشق و شیفته دخترک میشود و در پرده هایی از خیال و توهم او را در آ غوش میکشد . در تصور فیلیپه آئورا دست نیافتنی است او در بیم و هراس است ،که اگر او را لمس کنم شاید محو شود . باز اینجا قدرت بی نظیر” قلم” نویسنده خواننده را در شک و تردید نگه میدارد. قدرت تمیز واقعیت و خیال بسیار مشکل میشود. فیلیپه تا جایی پیش می رود که تصمیم میگیرد آئورا را از این قلعه مخوف و ترسناک نجات دهد. اما گویی آئورا کششی عمیق به عمه اش دارد کششی که از عشق آتشین فیلیپه با ارزشتر است .اما گویی او هم عاشق شده است.
در خواندن خاطرات ژنرال زندگی ،جوانی خانم کونسوئلو را به شیوه ای، توصیف میکند که گویی آئورا را توصیف میکند. چشمانی زمردین با هیکلی ظریف و زیبایی مسحور کننده اش. و هر چقدر در خاطرات ژنرال بیشتر پیش می رود، کشش او به این خانه و این داستان عمیق تر میشود . و باز قلم جادویی نویسنده، خواننده رابه شک و تردید می اندازد که نکند فیلیپه دیوانه شده است او به دنبال چیزی است که خودش هم نمیداند چیست. در این کنشها و واکنشها آنقدر فرو میرود که در پایان داستان وقتی به هم آغوشی با آئورا رسیده است ، ناگهان خود را درآغوش پیرزن میابد و گویی فیلیپه همان ژنرال است، در عشق همسر زیبایش همان آئورایی که درخاطرات خوانده است. او درپی جاودانگی عشق ، دراین ماجرا ذوب میشود و این پایان بسیار با ظرافت نوشته شد. در آخر باید بگویم که هنوز هم گاهی آئورا را میخوانم….گویی برای خود فوئنتس هم اثر برگزیده تری است زیرا یک مقاله، ضمیمه کتاب هست که شرح نوشتن آئورا رابه تفصیل بیان میکند. که خواندن این مقاله نیز لطف مزید است. نمیدانم چقدر در ادای مطلب موفق بودم ، اما تحلیل ناچیز من نو قلم کجا !!!!و اثر بسیار زیبای جناب فوئنتس کجا!!!!!!!
آخرین نظرات: