مارسل پروست نویسنده فرانسوی اوایل قرن بیستم است که رسماً بلندترین رمان دنیا را نوشته است: در جستجوی زمان از دست رفته با بیش از یک میلیون و دویست هزار کلمه (به شکل دقیق: ۱٫۲۶۷٫۰۹۶)، دو برابر رمان جنگ و صلح اثر لئو تولستوی.
در جستجوی زمان از دست رفته
کتاب در ۷ جلد و طی ۱۴ سال به زبان فرانسه منتشر شد و بلافاصله یک شاهکار شناخته شد و به عقیده خیلیها برترین رمان قرن یا حتی برترین رمان همه زمانها بود. چیزی که آن را خاص میکند این است که یک رمان سرراست از نظر روایت نیست، مخلوطی از توصیفات نبوغآمیز از اشخاص و مکانها و فلسفه کلی زندگی است. سرنخ اصلی درباره این رمان در نام کتاب – در جستجوی زمان از دست رفته – است.
رمان داستان مردی را روایت میکند که تقریبا آشکارا خود مارسل پروست است، او در حال پژوهش درباره معنای زندگی است. تعریف میکند که از وقت تلف کردن دست برمیدارد و شروع میکند به درک و قدشناسی از وجود و بودن.
مارسل میخواست کتابش در درجه اول به کمک ما بیاد. پدرش آدرین پروست یکی از پزشکان بزرگ زمانه بود – کسی که وبا را در فرانسه ریشه کن کرد – در اواخر عمر پدر، مارسل پسری نحیف و مریضحال بود که با درآمد میراثش زندگی میکرد و با نداشتن شغلِ درست و حسابی خانواده را ناامید کرده بود، به خدمتکارش گفت:
خبر خوش اینکه حسابی موفق شد. رمان مارسل پروست مسیر منظم راوی را ترسیم میکند در بررسی سه منبع محتمل برای معنی زندگی. اولین مورد، موفقیت در اجتماع است.
پروست از یک خانواده مرفه طبقه متوسط بود ولی از جوانی فکر کرده بود شاید معنی زندگی رسیدن به سطوح عالی جامعه باشد. در آن زمان این به معنی ارتباط داشتن با اشراف، دوکها و دوشسها و شاهزادهها بود. در زمان ما معنی آن میشود معروف شدن، ستاره شدن. روای داستان سالها وقت صرف میکند تا از پلکان ترقی بالا رود و چون هم جذاب و هم اهل فضل و دانش بود نهایتاً به حلقه خوبان پاریس وارد میشود: دوستی با دوک و دوسش دوگرمانت.
ولی خیلی زود متوجه یک موضوع آزاردهنده میشود:
[ لینک: پیشنهاد رمان برای مطالعه ]
مارسل خود را رها میکند تا با آدمهای بیشتر و متنوعتری بجوشد. هرچند پروست در هجو فخرفروشی اجتماعی قلمفرسایی میکند، اما این با حسی از درک و همدردی همراه است.
این خطا خیلی طبیعی است مخصوصا در جوانها که خیال کنند آن بیرون یک طبقه برتر در دنیا وجود دارد و زندگی ما انسانها بیرنگ و روح است چون با آدمهای درست و حسابی آشنا نیستیم. ولی در جستجوی زمان از دست رفته قاطعانه اطمینان میدهد که آن بیرون هم خبری نیست. چیزی به نام پارتی آدمهای باحال و بینقص نداریم.
دومین چیزی که راوی رمان پروست در جستجوی معنی زندگی بررسی میکند، عشق است.
در جلد دوم رمان، راوی با مادربزرگ خود به کنار دریا میرود. ساحل و تفرجگاه محبوب و مد روز کابورگ. آنجا بهشدت عاشق یک دختر جوان و زیبا به نام آلبرتین میشود. دختری با موهای کوتاه، لبخند معصومانه و طرز صحبت بیخیال و خودمانی. برای تقیریبا ۳۰۰ صفحه راوی جز به آلبرتین فکر نمیکند. معنای زندگی حتما مهر آلبرتین است ولی به مرور زمان متوجه میشود که اینجا هم ناامیدی کمین کرده است.
لحظهای میرسد که نهایتا میتواند آلبرتین را ببوسد.
مرد درست مانند موجوی ابتداییتر از سختپوستان دریایی و یا نهنگ، معلوم است که اعضای مناسب مهرورزی را ندارد. مخصوصا عضوی برای بوسیدن. و در غیاب این عضو لبهایش را جایگزین میکند و نتیجه آن حسی که حاصل میشود فقط یه ذره بهتر از نوازش معشوق با شاخ یا عاج است.
بچهها هنوز رنجور عادتها نشدهاند، برای همین از چیزهای ساده ولی کلیدی به وجد میآیند: یک چاله آب، پریدن روی تختخواب، ماسه و یا نان تازه. ولی ما آدم بزرگها نازپرورده شدهایم، برای همین مدام دنبال محرکهای قویتری مثل شهرت و عشق هستیم. چاره کار به نظر پروست زنده کردن قدرت قدرشناسی و حس کودکی در بزرگسالی است. دریدن حجاب عادتها و آغاز درک و قدرشناسی از زندگی روزانه با یک حساسیت جدید. به نظر پروست این کاری است که یک گروه مردم همیشه میکنند: هنرمندان.
هنرمندان میدانند چطور عادت را کنار بزنند و زندگی را به جایگاه باشکوه و شایسه آن برگردانند: وقتی یک نیلوفر آبی یا استراحتگاه بین راهی را نشانمان میدهند یا ساختمانی را از یک دیدیگاه جدید به ما نشان میدهند، دقیقا همین کار را میکنند.
اتفاقی نیست که نقاش محبوب پروست فرمیر بود. نقاشی که میدانست چطور جادوی کارهای روزمره را به چشم بیاورد. حال و هوای فرمیر در رمان در جستجوی زمان از دست رفته حاکم است. آن هم به آشتی دادن ما به شرایط عادی زندگی تعهد دارد.
بعضی از جالبترین قطعههای نوشتههای پروست توصیف افسون امور روزمره است مثل:
- مطالعه در قطار
- رانندگی در شب
- بو کردن گلها در بهار
- نگاه کردن به بازی نور روی سطح آب
پروست به نوشتن در مورد کیکهای لذیذ کوچکی به نام فرانسوی مدلن معروف است. علت آن از عقایدش در مورد هنر و عادت میآید. در همان اوایل رمان در جستجوی زمان از دست رفته راوی به ما میگوید که مدتها افسرده و غمیگن بوده است و بعد یک روز یک فنجان دمنوش و یک مدلن میخورد و ناگهان آن مزه او را به گذشته پرت میکند. کاری که از بوها و مزهها برمیآید. برمیگردد به دوران بچگی، وقتی تابستانها را در خانه بیرون شهر عمهاش میگذارنده است. جویباری از خاطرهها در ذهنش جاری میشود و به او امید و قدرشناسی میدهد. به خاطر کیک مدلن. از آن زمان به تجربه راوی داستان میگویند لحظه یا دم پروستی. دمی از یادآوری ناخواسته و آتشین، وقتی گذشته سرزده از یک بو یا مزه یا لامسه سر برمیآورد و با قدرت ما را صدا میکند.
ثبت ديدگاه