دریک غروب سرد در چهاردهمین روز اسفندماه سال یکهزار وسیصدو چهل وچهار، متولد شدم سومین فرزند خانواده بودم یک خواهر ویک برادر بزرگتر از خودم داشتم .
هفت ماهه به دنیا آمدم ، عجول بودم
طاقتم نبود ، باید زودتر به این دنیا می آمدم. نمیدانم چرا …
در همه کارهایم عجله دارم ،
دوران کودکیم دریکی از محله های قدیمی تهران گذشت. نمیدانم با محله های قدیمی آشنایی داشته باشید، یا نه ؟؟
خیابان ایران کوچه قوام السلطنه زاد گاهم بود .
محله زیبایی بود زیر بازارچه .
آلوچه فروش اول بازارچه پاتوقم بود مدرسه مهستا اولین مدرسه ای بود که رفتم معلم کلاس اولم خانم عنقا خانم مهربان وشیک پوش و خوش عطر وبویی بود تا کلاس پنجم به مدرسه مهستا رفتم دوران راهنمایی را مدرسه توانایی درخیابان هفده شهریور میرفتم از کلاس چهارم به بعد وارد دنیای جدیدی شدم شیطنت هایم پسرانه بود ودور از انتظار
داستانش مفصل است که بعدها از شیرین کاری هایم خواهم گفت فقط همین بس که پسر بچه ها از کتک کاری هایم عاجز وفراری بودند . پدر مرحومم خیلی خجالت شرارتهایم را کشید ..پروین اعتصامی نام دبیرستانی بود که در رشته اقتصاد در آن جا تحصیل میکردم. اشتیاقم به نوشتن از دوران دبیرستان،به تشویق دبیر جامعه شناسی ام خانم جمالی شروع شد . کتابهای خوبی که او به دستم داد ومرا به دنیایی دیگر کشاند.عشق به ادبیات و شعر و داستان از همان روزها آغاز شد .
اما دستخوش ماجراهایی شد که جز یاد وخاطره ای بیش نماند . سالهای درازی گذشت چهل سال… اما دریک اتفاق کوچک ویا بزرگ با مدرسه نویسندگی آشنا شدم . وامروز مثل یک دانش آموز
درحال یاد گیری و تمرین ومشق ودرس شدم و عشقی نهان در قلبم شعله ور شد . استاد شاهین کلانتری با سخاوت وبخشندگی روز به روز ومرحله به مرحله مرا به سمتی کشاند که همیشه آرزویش را داشتم . مدرسه نویسندگی مدرسه عشق است مدرسه صفاست . درس محبت وایثار میدهند هرکدام از این تیم خوب یک فرد فرزانه فرهیخته وعاشق است خدایا سپاس که مرا دراین راه قرار دادی