شکوه بهاران
ای فصل غیر منتظر داستان من معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید چشم روشنت زیباترین ستاره هفت آسمان من آه ای همیشه
ای فصل غیر منتظر داستان من معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید چشم روشنت زیباترین ستاره هفت آسمان من آه ای همیشه
دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است . جویندگان مروارید ، به کرانه های دیگر رفته اند . پوچی جست وجو برماسه ها نقش
نگاه چشم به راهم تقدیم به چشمان معصوم و پاکت، تقدیم به قلب مهربانت، همه تپش های قلبم . همه شوریدگی ام در فراق توست.
آرزویی ندارم به جز روان شدن غمی ندارم مگر آسمان شدن خواهم که پر زنم از قفس خویشتن چنان که رها شوم از خویش و
تـــــوبــه مـــن خندیدی و نمیدانستی مـــن به چه دلهره از باغـــچه همســـایه ســــیب رادزدیدم ! باغبــــان ازپی مــــن تنددوید ســــیب دندان زده را دست تودید
حمید مصدق فرزند حاج عبدالحسین مصدق در بهمن ماه سال 1318 در شهرضا از توابع اصفهان به دنیا آمد. بعد ها به همراه خانواده اش
زیبای من سالهاست ، که از پی عشقت روانه ام گرچه موهایم سپید شده دستانم لرزان وزانوانم بی توان اما هم چنان ، به سوی
سیمرغ قله ی قاف! شهباز شاخ طوبا ای پیشه ی تو زیبا، و اندیشه ی تو زایا هر فکرت آسمانی – اندازه ی جهانی- هر