هم زبانی
داستان کوتاه

بی هم زبانی

پیرمرد به سختی با عصا، هر روز خودرا از خانه بیرون می کشید. پاهای لرزانش  را به زحمت  راه میبرد، برای فرار ازتنهایی وسکوت، خانه

ادامه مطلب »