قصه امروز

چشم هایش را که باز کرد،  خمیازه ای طولانی کشیدمیخواست در رختخواب بماند، اما برخاست.کِش کِش به سمت دستشویی رفت آب سرد راباز کرد صبر کرد تا کمی آب برود، مشتهایش را پرکردوبه صورتش پاشید.

بیدارتر شد خودرا درآیینه دیدچیزی، تغییر نکرده بود! صورتش را خٌشک نکرد به سمت آشپزخانه رفت و چای ساز را روشن کرد؛ سراغ دفتر روزانه اش آمد و یادداشتش را نوشت باز به پنجره نگاه کرد، ژاکتش را روی دوشش انداخت و رفت چای دم کرد و نگاهی به یخچال انداخت میلی به صبحانه نداشت سراغ

لب تابش رفت، دکمه را فشارداد تاسیستم بالا بیاید حالاوقت داشت چایی بریزد.

پشت میز که نشست؛ دستش را بابخار چای گرم کرد دکمه های لب تاب را لمس کرد لب تابش قدیمی بود،  صفحه سایت شاهین کلانتری را باز کرد، عادت همیشگی اش بود یکی دویادداشت را خواند و سپس سایت خودش را باز کرد شاید بخواهد امروز پستی بگذارد.

تمرین چند روز پیش بود قرار بود هر روز را مثل قصه بنویسند او هم شروع کرد . تلفنش زنگ خورد: محیا بود مثل هر روز به محض اینکه بیدار میشدمادرش را چک میکرد؛ چندتا چه خبر ردوبدل شد! و حرکت تازه دٌرین خانوم که بیشتر صحبتها، محور همین موضوع صحبت بود.

بعد از مکالمه کتاب (زبان زنده ) را دردست گرفت وبه آن مشغول شد چند وقتی بود که از «منوچهر انور » زبان شناس  فارسی  این اثر را میخواند.

خواندن به سبک خودش یک بار بنویسد ویک بار بخواند، یکبارهم برداشت شخصی اش را بنویسد این روش بهتری بود برای اینکه کتاب بیشتر در ذهنش بنشیند هر ازگاهی هم به یادداشت ها که نگاه میکرد حافظه اش را باز میکرد،

خانه در سکوت خوبی بود یک موزیک کلاسیک هم چاشنی این خلوت و سکوت کرد و کتاب را میخواندو گاه قلم را روی کاغذ حرکت میداد. ساعت میگذشت واو  هم جنان کار میکرد.

همسرش آمد وقت میل کردن ناهار بود غذارا گرم کرد و بعد از آن کمی به شام فکر کرد و اسباب آن را از فریزر خارج کرد . چای ساز روی گرم کن مانده بود چای بعد از ناهار راهم جواب میداد کمی نشست و به گوشی نگاه کرد چقدر پیام از گرو ههای مختلف و پستهای جدید اینستاگرام ؛ هرروز خیلی کوتاه نگاه میکرد یک استوری جدید گذاشت و چند پست از دوستانش را خواند ولایک کرد و اخبار جدید مدرسه نویسندگی را خواند .

*دوره جدید سایت نویسنده * فکرش را جمع و جور کرد این را باید شرکت کند وضعیت سایتش شلخته بود. چندین کلاس دیگر را هم داشت،

درگیر بود کمی به خودش فرصت دا د تا بالا و پایین کند. شام را که بار گذاشت دوباره به سمت لب تابش رفت وصفحه ورد را باز کرد باید تمرین هایی را انجام میداد، کلاس ویراستاری را تازه شروع کرده بود برای یک نویسنده دانستن ویرایش؛ «تمیز نویسی و خوش خوانِی« اهمیت بسیار دارد.

غیر از دانش زبان وعلم  نوشتاری ؛ کاربرد قید و فعل وصفت در جای خودش اهمیت بسیار دارد و نوشتار را دارای ارزش ادبی  میکند. وهمه این کاارها لازم است که یک نویسنده  باید؛ تمرینهای زیادی در این زمینه انجام دهد ونه حتما به صرف یک عالِم؛ که همان دانش سطحی وکار بردی کفایت میکندو او دلش می خواست که نوشته هایش ارزش خواندن وماندن داشته باشد پس خوب کار میکرد.

غروب بود و مهدیه از سرکار برگشته بود چای تازه دم وظرف میوه و  شام آماده بود. خودش اهل شام نبود ولی مهدیه وهمسرش اول غروب میخوردند و بعد، کار وکتاب ودفتر جمع تا فردا گاهی یک فیلم باهم تماشا میکردندو زود به رختخواب می رفتند؛گاهی هم مادر ودختر از وقایع روزکمی باهم گپ میزدند و همدیگر را درجریانات روزخودشان میگذاشتند معمولا روزشان را بایک ویدیو کال با محیا ودٌرین به پایان میرساندندولی او همیشه قبل از خواب یک پادکست یا بخشی از یک کتاب صوتی را گوش میکرد خیلی زود خوابش نمیبرد و این کار باعث میشد که فکروخیال بیهوده را به ذهنش راه ندهد.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط