جدیدترین مطالب
داستان کوتاه

قمری ها گرسنه اند

اولین پاییز باز نشستگی را شروع کرده بودم ، صبح ها به عادت سالیان دراز، سحر خیز بودم  سعی میکردم بیشتر  بخوابم، اما نمی توانستم

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

رویای پروانه

مهتاب بیست وپنج سالش بود. قبل از این که دانشگاه، را تمام کند با یکی از هم کلاسی هایش ازدواج کرد . یک ازدواج عاشقانه،

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

خاطره بازی

امروز با خواهر بزرگم تلفنی صحبت می‌کردیم هردو یاد یک  اتفاق افتادیم وکلی خندیدیم ، حالا میخواهم برای شما هم تعریف کنم تا خوب بخندید،

ادامه مطلب »
دسته‌بندی نشده

غافلگیری

از صبح که بیدار شدم ، دلشوره داشتم ؛ امید ماموریت بود و امروز قرار بود برگردد. از دیروز که جواب آزمایشم را گرفتم و

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

شورش در باغچه

درخواب و بیداری اول صبح بودم، صدای گنگ و همهمه وار بیدارم کرد.بلندشدم، از پنجره بیرون را نگاه کردم. یک روز بهاری و آفتابی  بود.

ادامه مطلب »