رفیق یعنی ، دلگرمی تو پیچ و خم های زندگی.
دوستی با رفاقت خیلی فرق دارد خیلی ها با خیلی ها دوستن ولی رفیق، نه معنای رفاقت چیز دیگری است ، رفیق یعنی از آسودگی تو که خاطر جمع باشد سرش به کار خودشه ، ممکنه یک سال هم ازتو بیخبر باشد.
ولی به محضی که بفهمد اوضاعت به هم ریخته ! خودش را بهت برسونه ، نیازی نیست آدرس خانه ات راکه عوض شده داشته باشد . خودش را به تو میرساند! میداند چه طور پیدایت کند و بنشیند و برایت حرف بزند و بگوید… همین گفتن ها باتمام وجود بخواهدکه حالت را عوض کند.
برایش فرقی ندارد تو کجای این قله ای؟ درراه مانده ای؟ یا به اوج رسیده ای، او از داشتنت خوشحال است وتو ازداشتن او.
راحله جان آن روز که آمدی باورم نمیشد . تنها چند روز بعد از پست کردن نامه بود . فکرش راهم نمیکردم . تو آدرس را از مادرم
گرفته بودی عصر که رفتم بچه هارا بردارم، مادر گفت که زنگ زدی واحوال پرسیدی.
اما نمیدانستم وقتی میرسم ، به خانه تو روی پله ها ی جلوی ساختمان شیرینی به دست منتظری . ازدیدنت شوکه شدم!!!
نمیدانستم چطور هیجانم را کنترل کنم . مهران را که خوابیده بود از بغلم گرفتی وبا هم وارد شدیم . هیجان دیدنت آنقدر خوشحالم کرده بود که یادم رفت وقتی بغلت کردم بزنم زیر گریه .
نمیدانم چند ساعت گذشت ومن یک ریزحرف زدم وتو آرام وبا لبخند گوش دادی . همین اخلاقت مرا شیفته کرده بود همیشه خوب گوش میکردی.
ساعت از نیمه شب گذشته بود که به خودم آمدم وتو هرگز اضطراب دیر شدن را نداشتی ولی من هول شدم با طمانینه نگاهم کردی وگفتی نگران نباش مادرم منزل ماست و حمید هم ماموریت هست به مادر گفته ام شاید خیلی دیر بشود .
بعد از رفتنت بار سنگینی از روی قلبم برداشته شد. باری که هرگز نتوانسته بودم آن را خوب تخلیه کنم .
فردا صبح با انرژی فوق العاده ای رفتم سرکار ، احساس خوبی داشتم .
ازبودن تو از داشتن کسی مثل تو خداوند را هزاران بار شکر کردم.
راحله جان، اطراف آدم همیشه شلوغه ، اما گاها هیچ کدام آنها کسانی نیستند که تونیاز داری ! نیاز مادی نه به هر حال هیچ کس تا به حال از گرسنگی نمرده وهیچ کس هم شب را تاصبح گوشه خیابان نمانده.
اما شبهایی در زندگی انسان گاهی یک عمر طول میکشد تا صبح شود گاهی دلت میخواهد روز را به شب بخیه کنی، هیچ نفهمی بخوابی واز غمها عبور کنی فقط روزها بگذرد
همدمی میخواهی که راحت جانت باشد دستش را روی شانه ات بگذارد ونوید طلوع زیبای خورشید را بدهد وقتی در دریای طوفان زده زندگی ، کشتی شکسته میشوی تنها به تخته پاره ای ! آویزان میشوی که تورا به ساحل برساند به هیچ چیز نمی اندیشی فقط به ساحل نگاه میکنی دور دست هم که باشد خودت را نگه میداری تا برسی .
وقتی رسیدی بدن نیمه جانت، روی شنها رها میشود ازهوش میروی تازه دردها ورنج ها به سراغت می آید.
گرسنگی تشنگی وترس ونا امیدی ، درد هایت نمیگذارد که قدمی برداری تا مغز استخوانهایت می سوزد .
اما ناگزیر به حرکتی این اقتضای فطرت بشر است .
راحله جان ،زندگی روی روال افتاده و خوب میگذرد خدارا شکر بچه ها از آب و گل درآمده اند و من راحت ترم… تابستان درپیش است و تعطیلات تابستانی را تمام وقت با آنها میگذرانم.
برای مهر ماه وشروع سال تحصیلی مهران را مهد میگذارم و مرسده هم بزرگتر شده مادرم هم راحت تر میشود . اوضاع سعید بهتر شده ود رحال وسعت کارش هست . قصد داشت خانه را عوض کند چون خیلی درمضیقه هستیم ولی از او خواهش کردم که تمام هم وغمش را روی کارش بگذارد و به فکر وسعت کارش باشد .
انسان به همه چیز عادت میکند درست است که سخت است اما عادت کرده ایم من وبچه ها ساعتهای کمی درخانه ایم ولی همینجای کوچک هم کافی است . خدارا شکر
آشپزخانه وحمام خیلی کوچک است به سختی میشود بچه هارا حمام کرد اما بیشتر وقتها مادر آنها را حمام میکند. اوضاع کاری من هم خوب است با بچه های کلاسم خیلی مانوس شده ام روش های جدیدی برای آموزش به کار می برم وقتی هوا خوب است ،کلاس را درحیاط مدرسه برگذار میکنم و بچه ها خیلی خوشحال میشوند . برای آموزش بعضی از درسها از خود آنها استفاده میکنم.
کلاسم پیشرفت خوبی داشته و روش های من بچه هارا آرام وشاد کرده ، مورد تشویق مدیر مدرسه قرار گرفته ام.
شاید سال دیگر به عنوان سر گروه مسئولیت بگیرم و طراح آموزشی .. راحله یادت هست؟ یکی از گزینه های هردوی ما برای دانشگاه تربیت معلم بود . حالا من معلم شدم خدایا باورم نمیشود .
زندگی پر از اسرار است . هرچه پیشتر میرویم کمتر می دانبم . خدایا کمک کن.
راحله جان بعضی وقتها حیرت زده میشوم از این اتفاقات ولی به قول شاعر همه زندگی ،همان صحنه یکتای هنر مندی ماست .
چه تصویری بکشیم؟ وچه نقشی بزنیم ؟ این دیگر با خود ماست. خلاقیت ، استعداد، همت ، عشق ؟؟
به راستی کدامیک از این ها نقش آفرینان زندگی ما هستند.
زندگی ، چشمه ای جاری است درتکاپو وجوشش.
تمام عمر راباید رفت ، پس چه خوب که از مسیری برویم،
که پر از دار ودرخت ..دشتهای سرسبز ،گلهای وحشی
نغمه چلچله ها ،گاه برلب نهر روانی بنشینیم ،
باصدای چشمه خستگی در بکنیم ، زندگی ساکن نیست .
آمدن ،رفتنهاست،گاه هم دور زدن ،از سرنورفتن.
برویم ، اما… از جاده نور وخدایی که مرا راهنماست .
پیچ وتاب جاده، پر از عطر حضور وخدایی که به شدت کافی است.
دست در دست خداست برویم …دل سپاریم به او
زندگی ساکن نیست ،هر روز باید رفت .
به اشتراک بگذارید
آخرین نظرات: