آرزویی ندارم به جز روان شدن
غمی ندارم مگر آسمان شدن
خواهم که پر زنم از قفس خویشتن
چنان که رها شوم از خویش و جان و تن
من ساخته ام به جرعه جرعه رنج
در رنج بوته های زمان امتحان شدن
تاوان دل پرمهر من سوختن بود
زین سوز چوشمع انجمن شدن
من قصه امیدم و رویای باغ
اندر خیال بهاران به گل شدن
من دخت زمستان و آیه های بارانم
رودی روان زقله های سراوانم
دلم به نور تو گرم است ای آفتاب حسن
مثل سرنوشت من و چشم زیبایت
به شوق تو روانم ، تا فرو ریزم به دریایت
به اشتراک بگذارید
آخرین نظرات: