چرا مینویسم ؟ چه طور بنویسم ؟

چرا مینویسیم ؟

از وقتی که مشغله ام نوشتن است، با رها و بارها این سوال را از خود پرسیده ام ؟

شاید بتوانم بدون اغراق، بگویم که به تعداد روزهایی که  عمر کرده ام از آن موقع که خودم را شناختم، شناختن نه به آن معنا که دست چپ وراستم را تشخیص دادم! نه.

از سالیانی که شاید، دوران ابتدایی ام را تمام کرده بودم، علاقه ام به شعر و

محفوظات ادبی، که درزمان ما مرسوم بود، را شناختم. در زمانهای پیش مردمان،  همه به غیر از حفظ قرآن و نماز عادت به خواندن، اشعار سعدی وحافظ وفردوسی ومولانا داشتند.

بسیاری از مردان، یعنی پدران ما یکی ازدل مشغولیهایشان در شبهای دراز، خواندن همین اشعاربود.

یادم می آید در میهمانی های دوره ای، در خانواده…

رجال فامیل  گاه،  ،برسرتعصب شاعر محبوب خویش برای هم رجز میخواندند،

خوب یادم میاید!، پدرم اهل شاهنامه خوانی بود و دایی درویش مسلکی داشتم ، که اشعار مولانا را ازبر بود .

دورهم که بودند از مقام و شان مولانا وتفاخر اودر ادبیات، میگفت و پدرم مسرانه شاهنامه و فردوسی را از او برتر  میدانست و داستانهای حماسی اش را بسیار زیبا نقل ، میکرد .

حتی یادم هست که در زمان انقلاب و خاموشیهای شبانه،پدر مارا با روایت این حکایت ها وداستانها، ساعتها سرگرم میکرد.

همیشه به ما سفارش میکرد شعر و غزل بخوانیم؛ که فواید بسیار دارد. اغلب تعریف و تمجیدهایش نیز آهنگین وقافیه دار بود.

شاید همین ها باعث شد، که من در همان دوران ابتدا بهخاطره نویسی مشغول شدم و اغلب ظهر های تابستان را در دفترهای نیمه کاره خودم وخواهر وبرادرانم قصه های تخیلی مینوشتم و یا روزنامه هایی را که میخواندم قصه هایی مثل آنها را کپی میکردم .

بعضی مواقع  آهنگهایی که ازتلویزیون یا رادیو میشنیدم، مینوشتم تا حفظ کنم .

همین مو ضوع، باعث شدکه انشای خوبی داشته باشم

همان روزهای نوجوانی،  هریک از دوستانم که میخواست نامه ای! رمانتیک بنویسد. من پیشقدم میشدم . اولین رمان خواندنم با رما نها یر. اعتمادی شروع شد.

بعدها که وارد دبیرستان شدم ، کتابهای غیر داستانی نیز میخواندم. راهنمای خوبی داشتم که مرا تشویق کردو آتش اشتیاقم را شعله ور کرد . ساعتها با من صحبت میکردواز خودش وتجربیاتش میگفت. ازمن میخواست که من هم بگویم …

یعنی برون ریزی داشته باشم وبه نظرم اولین نقطه حرکت دراین مسیر برون ریزی وتوانایی این امر است وقتی راحت حرف میزنیم، راحت هم مینویسیم .

کم کم به وسیله، کنفرانس ها و تحقیقاتی که راجع به دروسم داشتم،  سختی برون ریزی سهل شد.

از همان زمان احساس کردم چیزی در درونم میجوشد که ، باید آن را بیرون بریزم  چشمه ای خروشان بود، پراز کلمه، حرف  … شعر آهنگین، ناموزون .

دوستانم آن روزها در تهیه دفترچه عقاید، رقابت میکردند . این هم  یک نوع از قرتی بازی های آن دوران بود با عکسهای غروب و قلب و ونقاشی های قلب تیر خورده واشک درجام شراب. هرکسی متن کوتاهی راجع به عشق و فراق و… چیزی در آن مینوشت . من دوست داشتم دفتر شعری از شاعران مختلف داشته باشم، آن سالها ،نام شاعران جدیدی به گوش میخورد، که سبک متفاوتی داشتند. سهراب سپهری و نیما یوشیج وفروغ فرخزاد…. خیلی از سبک وسیاق شعر نمیدانستم اما سهراب را دوست داشتم . اولین شعری که از او شنیدم این بود .

به سراغ من اگر می آیید،

نرم وآهسته بیایید .

مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من ..

این شعر مرا بسیار تحت تاثیر قرارداد . همان روزها اغلب اشعار هشت کتاب را خواندم . بعد رفتم سراغ نیما….معلم ادبیات خوبی که تاریخ ادبیات را چون داستان برایمان تعریف میکرد و دلیل دیگر علاقه من به ادبیات و شخصیت مولانا شد. من سر کلاس حرفهای اورا مینوشتم ! آخر سال دفترچه شعرم با تاریخ زندگینامه هر شاعری کامل شده بود، هر گونه اطلاعاتی راجع به شاعران از هرجا که میشنیدم، هرچه که به ذهنم میرسید مینوشتم . دفترم را چون گنجینه ای حفظ کرده بودم حتی بعد از ازدواج در کنار تمام کتابهایم بود. پای هر صفحه اش تاریخ  ساعت و روز و ماه وسال داشت . اما در حادثه آتش سوزی خانه ام بادیگر کتابهایم سوخت.  همان سالها که ازخودم میپرسیدم برای چه   بنویسم؟

ذهنم درگیر یافتن پاسخی بود اما صرفا کتابت را دوست داشتم راجع به همه چیز؛ گاهی درحال درس خواندن  مکالمات تلفنی مادرو خواهرم را مینوشتم و بعد مخفیانه برای برادرم میخواندم .گاهی از بگو مگوهای پدرو مادرم هم” مونولوگ “مینوشتم ودرخیال خودم با آن نمایشنامه ای  تنظیم میکردم.  طی همه سالهای زندگیم جسته و گریخته نوشتم ،از خلاصه کتاب گرفته ،تا خاطره نویسی .

بعد از سالیان سال وباز نشستگی عطشم، به نوشتن بیشتر شد و تشنه آموختن شیوه صحیح نگاری شدم تصمیم گرفتم زندگینامه مادرم را بنویسم امادوست داشتم به صورت حرفه ای وزیبا باشد.

با وارد شدن به دوره های “شاهین کلانتری “نوع نگاهم تغییر کرد! فهمیدم که نوشتن مثل غذا خوردن و خوابیدن نیاز فطری بشر است. خداوند  ذهن هر فرد را به صورت عجیبی خلاق آفریده است هر کس میتواند خالق اثری زیبا باشد همه ،،باید بنویسند .

مجرای خروجی ذهن، همین است به نظرم هرکسی که ننویسد منفجر میشود انفجاری از افکارو کلمات و مزخرفات و خزعبلات .

به نظرم با تداوم درنوشتن میتوانیم مثل پاک کردن سبزی،  قسمت سالم وبا طراوت آن را جدا کنیم وغذایی خوش طعم از آن تهیه کنیم. اما اگر ننویسیم سبزیهای با طراوت در انبوه ذهنمان میپوسند ونفله میشوند .  با خواندن کتابهای متعددوپیوسته در طی این مدت یک سال و آموزشهای صحیح وبجای استاد عادتهای بسیار خوبی درمن شکل گرفت . جایی که الان ایستاده ام هدفم را میشناسم و به سمت آن با عشق و علاقه وآگاهی درحرکتم. در  انتها، باید بگویم که شیرازه هر کاری در زندگی عشق تلاش و پایداری درآن است  . اما نکته مهمتر از عشق مربی راهنما ومرشد کاربلد است . خوشبختانه جناب شاهین کلانتری موسس ومدرس اولین وتنها مدرسه نویسندگی این خصوصیات را در بلاترین حد خود دارند . فردی پر انرژی بخشنده وسخی که هر روز  با کلامی امید بخش مارا دراین راه هدایت میکند .

بی پیر مرو تودر خرابات !          هرچند سکندر زمانی …

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط