شاعرو تعهد برشی از کتاب دوستی محمود کیانوش

شاعر و تعهد

اما در پی تحول اجتماعی و روگرداندن شاعر از «دربار»، و روی آوردن او به «روزنامه»، و از دست رفتن حمایت مالی و اعتباری از جانب درباریان، و در عوض، برخورداری از توجه و شهرت و حمایت معنوی از جانب «مردم»، و وابسته شدن «روزنامه» به گرایشها و گروههای مختلف، شاعر ناگزیر شد که یا آزاد ماندن و مستقل بودن در جهان معنوی و هنری را انتخاب کند و از مزیتهای وابسته بودن به «گرایش» | و «گروه» چشم بپوشد، یا در برابر مرامنامه های گرایشی و گروهی ابرازتعهد کند.
مثلا احمد شاملو که از یک طرف شور نوجویی و نوگویی داشت و از طرف دیگر میخواست در «روزنامه، از توجه و حمایت مردم» | برخوردار شود، اما مجبور نباشد «شعر روزنامه ای» بگوید و در منظر جهان بینی شاعرانی مثل پل الوار و لویی آراگوني فرانسوی و گارسيا لورکای اسپانیایی بایستد، در واکنش به خشونت حکومت در سرکوبی معترضان در 23 تیرماه و قطع شدن پاهای دختر ی جوان در زیر تانک نظامی، شعری بلند گفت ، باعنوان 23، که بدعتهای خیالی واستعاری او، شعر را حتی برای ذهن بعضی از نویسندگان و ناقدان «روزنامه ای مبهم و دشوارفهم می کرد. این شعر پر خروش عصبانی این طور شروع می شود:
بدن لخت خیابان
به بغل شهر افتاده بود

و قطره های بلوغ
از لمبرهای راه
بالا می کشید

و تابستان گرم نفسها

که از رؤیای جگنهای باران خورده سرمست بود

در تپش قلب عشق
میچکید.
خیابان برهنه

با سنگ فرش دندانهای صدفش
دهان گشود
تا دردهای لذت يك عشق

زهر کامش را بمکد.
و شهر بر او پیچید

و او را تنگ تر فشرد
در بازوهای پرتحریر آغوشش.

و تاریخ سربه مهر يك عشق

که تن داغ دختری اش را
به اجتماع يك بلوغ
واداده بود
بستر شهری بی سرگذشت را
خونین کرد…
در سال ۱۳۳۰ که من هفده ساله بودم، نشریات ادبی آن زمان را، که معتبرهایش را بیشتر چپگرایان در می آوردند، با علاقه می خواندم. اگر حافظه ام خطا نکند، در مجله کبوتر صلح نقد تندی از این شعر شد، چنانکه بعضی از نوجوانان دوستدار شعر احمد شاملو را به تعجب انداخت. ابهام و پیچیدگی صورتهای خیال که فهم شعر و منظور شاعر را دشوار می کرد، به جای خود، ولی لحن ناقد در سرزنش شاعر و حکم او به پرهیز از این گونه طبع آزمایی در شعر برای نوجوانهایی مثل من که فقط فکر می کردند و دلبسته هنر شاعری بودند و به هیچ گرایش و گروهی وابستگی نداشتند، و در کلمه های «تعهد» و «متعهد» در زندگیشان معنای اطمینان دهنده و آشنایی پیدا نکرده بودند، روشن و پذیرفتنی به ذهن نمی آمد.
در پی شعر (۲۳)باز اگر حافظه ام اشتباه نکند، احمد شاملو شعر بلند قطعنامه برای ما نو جوانان دبیرستانی آن دوره ، بار سیاسی داشت و صدایش از بلند گوهای حزبی  درمی آمد

چه طرحی؟ چه برنامه ای؟ چه پیشنهادی؟ چه تصمیمی؟چه اعلامیه ای؟ چه حرکتی ؟ چه غوغایی؟ قطعنامه را خواندیم ودیدیم که احمد شاملو ، گوینده شعر بدیع ، اما پر ابهام 23، چند شعر مردمی و حمتسی وشورانگیز گفته است، با همان زبان رنگین و آهنگین بیشتر شعرهای یبآن دوره اش، اما نه با بدیعه های پیچیده و دور از ذهن و بعضا عجیب وحشی ای که در شعر 23، به صحنه آورده بود. با وجود این، در نقل که در مجله كبوتر صلح بر شعرهای دفتر قطعنامه عرضه شد، ناقد من به مرامنامه، زبان به تنبه و ارشاد باز کرد و گفت:
… ضمن آنکه خطوط درخشان آثار شاعر جوان را می ستایم نمی توانم با اندیشه های تیره و تار و منقلب و مغشوشی که در اشعار خود آورده، موافق باشم. برای کلمات اصالت قائل نیستم، ولی برای مصادیق خارجی کلمات عینیت قائلم… باید به مصادیق خارجی و پیوند آنان توجه داشت. اگر چنین نکنیم معانی کلمات مغشوش می شود و رشته تفكر با تخیل صحیح و منظم، پاره میگردد. نمی توان همه آنها را یکباره زیر پا گذاشت و به عنوان شعر نو، آسمان و ریسمان را به هم پیوند داد… البته آثار هنری مانند فرمولهای ریاضی نیستند، ولی نباید هم احلام و اضغاث کاذب و مجرد را که مطلقا فاقد مصداق عینی هستند،… به عنوان شعر نو تحویل مردم داد… درد این دوستان… درد زندگی ودر عین حال دوری از زندگی است .

درد اندیویدو الیزم و بیگانگی با زبان توده هاست. این دوستان عزیزبا این جامه ای که بر تن دارنددر نظر ملت خود ، ملتی که دوستش دارند غریبه اند، ملت زبان آنهارا نمی فهمدو مقصودشان را درک نمیکند، آنها را دور ازخود وبی خبر از دردهای خود می شمرد…

تصور میکنم ، دوست شاعر ما، با شعار هنر برای اجتماع  نه تنها مخالفتی نداشته باشد ،بلکه موافق هم باشد ، اگر چنین است ، چرا نمی خواهد آثاری به وجود اورد که برای اجتماع مفهوم ومفید باشد ؟ چرا نمی خواهد از ذوق و طبع خود برای برانگیختن شعله مبارزه مقدس هم نوعانش مدد بگیرد.

قابل توجه و تأمل آنکه احمد شاملو در یکی از شعرهای مجموعة قطعنامه با عنوان «سرود مردی که خودش را کشته است، که در انتقاد از خود به گناه نوشتن و منتشر کردن شعرها و قطعه های ادبی کتاب آهنگهای فراموش شده است، آن احمد شاملو را با استغفار در پیشگاه مردمی که باید «از ذوق و طبع خود برای برانگیختن شعله مبارزه مقدس» آنها «مدد بگیرد»، قربانی می کند تا احمد شاملوی آشنا با مردم و باخبر از دردهای مردم و متکلم به زبان مردم و گویای سخن در حد فهم مردم، جای او را بگیرد
نه آبش دادم

نه دعایی خواندم،
خنجر به گلویش نهادم

و در احتضاری طولانی او را کشتم

به او گفتم: «به زبان دشمن سخن می گویی!

و او را
کشتم
نام مرا داشت

و هیچ کس همچون او به من نزدیک نبود،

و مرا بیگانه کرد
با شما،
با شما که حسرت نان

پا میکوبد در رگ بی تابتان.

و مرا بیگانه کرد با خویشتنم

که تن پوشش حسرت یک پیراهن است،

و خواست در خلوت خود به چار میخم بکشد

من اما مجالش ندادم

خنجر به گویش نهادم

آهنگی فراموش شده را در تنبوشه گلویش قرقره کرد

و در احتضاری طولانی

شد سرد

و خونی از گلویش چکید

به زمین

یک قطره

همين…
و خوب حرف و حدیثی که ناقد مجله كبوتر صلح از ذهن و زبان شاعر  مردمی انتظار داشت. این نبود، و پیدا بود که احمد شاملو آیین نامه کبوتر صلح را با دقتی مؤمنانه نخوانده است، تا همیشه به یاد داشته باشند که: برای مردمی که باید شعر نو را با مضمون تو و مترقی بخوانند باین با زبان  خودشان برای آنها شعر سرود، لذا هضم اشعاری ( ابوالقاسم )چون شعر لاهوتی به مراتب آسانتر است… آنچه امروز وظيفة حتمی ماست. آموختن دانش مبارزه و قیام بر ضد نادرستيهاست، نه راهنمایی برای تفنن و ذوق بازی ادبی و شعری .

همانطور که ما فریاد بر می آوریم که مردم  نان و معارف میخواهند. نه توپ و بمب اتمی، همان طور هم باید بدانیم  که در مبارزه هیجان و تشویق و دانش و حرکت به پیش میخواهیم نه مغازله به سبک نو ودرقالب شعر جدید . با مغازله و سبک نو وشعر آزاد جلو بمب اتمی و جنگ را نمیشود گرفت … تمام این فرمهای تازه را میتوان به عنوان یک طبع آزمایی و تفنن و ذوق بازی ادبی تلقی کرد ولی باز نباید مانند یک اصل مورد ضرورت و حاجت روزانه (آن هم مقدم در میان اصلی و لازم تر) به حدی خود را بدان مشغول و متوجه ساخت که باعث انصراف از مبارزه اساسی و لازم امروز گردد…

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط