رفیق من، عزیز من رفیق پرشکیب من
سلام من درود من نثار تو حبیب بی فریب من
راحله عزیزم روی ماهت را میبوسم، در پرده خیال تورا محکم درآغوش میکشم ومی بوسم . مدتها بود که برایت ننوشته بودم از وقتی که تو رفتی و دست اندر کار تکنولوژی ونامه ها هم الکترونیکی شدند و دیگر نیاز به پستچی و تمبر وپست خانه نشدی، مارا نیز به دهکده جهانی کشاندی! ولی اینجا هنوز کامپیوتر ها مثل حمام های قدیم عمومی است ومن هر دوسه روز یکبار با کامپیوتر مدرسه نامه های الکترونیکی یا همان ایمیل، را چک میکنم . اما این نوشتن و پست و تمبر و پاکت حالی دیگر دارد مخصوصا اگر نامه هارا نگه داری و هر از گاهی مثل دفتر خاطرات به آن نگاهی بیاندازی همان حس در زمان نامه نوشتن دوباره تازه می شود . من این را دوست دارم. برای همین شروع کردم دوباره برایت بنویسم وببرم پستخانه و تمبر بچسبانم وپست کنم .
از توهم خواهش می کنم هر چهار پنج تا یکی جوابی برایم بنویس حتی یک دوبیتی ؛
هر چقدر ابزار ها پیشرفته تر شوند وکارها راحت حس وحال های خوب را پاک میکنند ، بیا اجازه ندهیم افسارمان را ابزارها بدست بگیرند ، خودمان هر کاری که دوست داریم انجام دهیم چه میشود؟
متهم به کهنه گرایی میشویم ! خوب بشویم . اگر هر کسی چیزی از گذشته به همراه داشته باشد که خوشحال و شاد نگه اش دارد به نظرم هویت فردی خود را حفظ کرده ، این داستان به رنگ جماعت درآمدن و ادای ترقی وتجددوتمدن آنی گرفتن حالم را خراب میکند.
در یکی از جلسات که با همکاران داشتیم، یکی از همین متجددین تخته گاز !!!میگفت از وقتی سفری به پاریس داشتم وقهوه های ناب فرانسوی را نوشیدم طعم چای را به کلی فراموش کردم حتی دل زده هم شده ام جز قهوه اصل فرانسه هیچ چیز دیگر نمی خورم !!!
درحالیکه یادم هست که تو میگفتی با اینکه در آلمان بهترین انواع چای هست تو هنوز وقتی به خانه میرسی اولین کاری که میکنی چای اصیل ایرانی رادم میکنی و چون دیردم است و دم کشیدنش طولانی لباس نکنده این کار رامیکنی تا بعد از کارها… اول یک لیوان چای دیشلمه بهاره وطنی بخوری .
نوش جانت، گوارای وجود همین حفظ اصالت آدم را سرپا نگه میدارد .خوب عزیزم رفیقم میخواستم خبری بدهم وتو اولین نفری هستی که این خبر را میشنود. من باردارم حدود پنج ماه هست اول خیلی خوشحال نشدم !!! تازه کارم روی روال افتاده و تقریبا با ریتم خاصی داشتیم میرفتیم جلو ولی خوب پیش آمد کرد . همیشه از کسانی که میگفتند بار داری ام ناخواسته بود حرصم میگرفت !
مگر عهد غلغله میرزاست ؟؟
همه چیز برنامه دارد و اصول ولی خدا خواست توی کاسه ام بگذارد ولی به لطف خدا الان راضیم وشاکر به خصوص که فرزندم دختر است و برای مرسده خوش حالم که صاحب خواهر می شود . امسال مدرسه ای شده و کلاس اول می رود . البته خوشحال بودم که اوهم از آب و گل درآمده ولی خوب گویا دوباره کارم درآمده وکار مادر طفلکم البته بعد از شش ماه مرخصی باید صبح ها بچه را به مادر برسانم و بعد راهی مدرسه شوم. آدمهر وقت فکر میکند دیگر حالا میتواند پایش را روی پایش بیندازد و یک نفسی بکشد، یک اتفاق عجیب آدم را غافلگیر میکند مثل آن سال عجیب پایان جنگ آغاز جنگ ما با زندگی شد، خدارا شکر تلفات نداشتیم .
جانباز سی درصد با ترکشهای فراوان داشتیم که به لطف وحمد خدا سنگر را با قمقمه های خالی حفظ کردیم و ماندیم.
حالا مجید دوباره سرپاشد درافت وخیزهای زیاد ونوسانات اقتصادی مملکت جنگزده به سختی خودش را کشید، راحله این که میگویم سخت واقعا سخت بود طی همین چند سال قبل از چهل سالگی موهای شقیقه اش سفید شد وبه قول خودش پیشانیش کرکره ای شد .
اما به هدفش رسید خدارا شکر زندگی به روال است و امورات به خیر میگذرد و حالا هم میهمان تازه وارد عضو جدید خانواده مجید شاد وخوشحال است انگار دراینروزگار سخت، این فرشته بی نام روحی تازه به زندگی امان داده است .
خوب بد نیست روزهای اول مدرسه رفتن مرسده را نیز کنارش هستم . حالا که هنوز سخت نشده ولی گویا تابستان سختی را خواهم داشت.
راحله جان دوست با وفای من هر کجای دنیا که باشی تونزدیکترینی . همیشه تو درقلبم بهترین جایگاه راداشته ای دوستت دارم حتما عکس کاغذی از خودت ودخترها برایم بفرست .
ای صبا بادیکه داری درسر ازیاری بگو
گرنگویی با کسی با عاشقان باری بگو
ای صبا خوش آمدی چون باز گردی سوی دوست
حال من دزدیده اندر گوش عیاری بگو
آخرین نظرات: