خداوند در وجود انسان قدرتهای زیادی را به ودیعه گذاشته است .
چیزی که انسان را از موجودات دیگر متمایز میکند، درواقع همین قدرت هاست .
مهمترین و والاترین آنها قدرت اراده و اختیار است. انسان با غور درخویش و معرفت پیدا کردن به نیروهای درونی، خویش می تواند درجهت کمال گام بردارد.
بسیاری از علما وعرفا راه هایی برای دست یابی، به این شناخت توصیه کرده اند.
فی الجمله، همگی آنها متحد القول در تلاش انسان برای رسیدن به آگاهی ومعرفت یعنی “شناخت”، تاکید موکد داشته اند.
انسان در هرزمینه ای برای نیل به مقصود خویش باید کوششی مستمر ومداوم وصحیح، داشته باشد. چه بسا کارهایی که مفید نبوده ودورباطل زدن و بطلان وقت باشد.
بدین جهت انسان، برای رسیدن به شناخت باید نزد استادی کارآمد، شاگردی وتلمذ کرده و طبق نظر ورهنمودهای استاد “راه رفته” وحرکت کرده گام بردارد .
زیرا که معلم دانا وکارآزموده خود آن راهها را طی کرده بیراهه ها را می شناسد و چراغ دانایی بدست ،راه رابرای شاگرد و طلبه اش ، روشن میسازد. اورا از خطرات راه آگاه میکند وجهت صحیح را به اونشان میدهد .
انسان هوشیار با تمرین وممارست زیر نظر استاد، کم کم به نیروهای درونی وذهنی خویش پی برده و آنهارا چون ابزاری به دست میگیرد ودرجهت صحیح از آنها بهره میبرد . یکی از آن نیروهای نهانی “ذهن” وعملکرد ذهن است. درواقع ذهن انسان قادر به انجام کارهای پیچیده و عجیب است که “خلاقیت “بخشی از آن است .خداوند انسان را موجودی خلاق آفرید و قدرت وسیعی را درذهن او ، اختصاص داد و به طرز عجیبی استفاده از ذهن ،،
یعنی پرورش وتربیت آن بوسیله “یادگیری وآموزش” وتمرین های مداوم نیروهایش بیشتر و مغز ورزیده تر میشود.
مثلا کودکی را فرض کنیم که تکلم نمی داند .
وقتی که زبان باز میکند طوطی وار کلمات را ادا میکند،بی آنکه درکی از معنای کلمه داشته باشد. درحالیکه همین مسئله با پیشرفت کردن و بهتر شدن هم درک ودریافت او ازکلمات بیشتر میشود وهم دراثرتکامل، ادای کلمات صحیح تر شده ودیگر اشتباه نمیکند .هوش کلامی درکودکان یکسان است اما کودکی که مادر یا مربی آگاه و روشنی دارد با تمرینهای صحیح وبه جا نیروی تکلم را دراو را می افزاید. چه بسا ! یک کودک چهار ساله بسیار شیوا وروان صحبت کند . اما کودکی دیگر هم سن او عملکرد ضعیف تری در گویش وتکلم خویش داشته باشد.
این مثال بهترین نمونه آموزش مربی و تمرین سنجیده ومداوم است که نتیجه بهتری حاصل میکند. انسان در زمینه های مختلفی سلیقه وعلایق متفاوتی دارد .
من نقاش مینیاتوریست معروفی را میشناسم ،که هیچ یک از افراد واجدادش حتی قلم هم به دست نگرفته بود .
اما اوبا مجاهدت وتلاش بسیار، زیر نظر اساتید خوب وکار بلدی شروع به مهارت آموزی کرد . از آنجا که همت بلند واراده ای والا داشت . بسیار سخت کوشید بطوریکه درنوجوانی اش در چندین زمینه مهارت داشت تبحر او در ساخت مواد اولیه یعنی رنگ وقلم مو وحتی کوره دستی، برای پختن لعاب مینا در صنعت مینا کاری، حیرت اطرافیان را برانگیخت.
خودش برایم تعریف میکرد که با موی گربه های حیاط خانه، قلم مو می ساختم واز آنجا که درکار بنایی نیز مهارت داشتم کوره پخت لعاب را خودم ساختم واستادم از این بابت ، که من برای هر کاری به خودم متکی هستم و از کسان دیگر کمک نمیخواهم بسیار ارزشمند است .
درسالیان بعد او از بهترین هنرمندان مینیاتوریست و تذهیب و مینا کاری بود که آثارش را در موزه های ایران وخارجی به نمایش گذاشته اند .
نکته قابل اهمیت این فرد، تلاش و ممارست وسخت کوشی اش بود. که از او هنرمندی برجسته ساخت. اما همین فرد وارسته وپرتلاش نتوانست !این هنر زیبا وارزشمند را درخانواده اش به فرزندانش بیاموزد و آن را اصالت خانوادگی بخشد . همین شخص بارها وبارها به فرزندان خویش آموزش داد، اما آنها افرادی نبودند که درگوشش وتلاش به اندازه پدر اراده داشته باشند .
تنبلی و راحت طلبی آنها را افرادی معمولی شاید! در سطحی پایین نگه داشت .درحالیکه پدری هنرمند و نامی همیشه درحسرت این بود که لا اقل یکی از فرزندانش این هنر را
برمی گزید. متاسفانه بشر همواره درپی گریز از تلاش و میانبر رفتن است . به نظرم کسی که در اندیشه این است ،که بدون تلاش یک شبه ره صد ساله طی کند. سخت درخسران وزیان کاری است انسان به تلاش و زحمت ومشقت ، پله پله درمسیر خود به مقصود
می رسد واگر تمام فرامین استادش را به گوش جان بگیرد وعمل کند به کمال و معرفت وآگاهی در هر زمینه ای که بخواهد میرسد. همانطور که شیخ اجل فرمود (به عمل کار برآید به سخندانی نیست) .
درپایان اشعاری از حضرت میر میانجیو شاعر وعارف هندی که عنوان مطلب امروزم بود برایتان به امانت میگذارم این چند بیت مرا بسیار تحت تاثیر قرارداد.
چیست انسان ؟ یک طلسم عجیب
درجهان ودرون اودوجهان
چیست بینش ؟ همه نکو دیدن
چیست دانش ؟خفا وحفظ لسان
چیست عرفان ؟ به عجز خود اقرار
پس فنا دربقای حضرت آن
چیست توحید ؟ چون الف بودن
که دوعالم ، بدو شود یکسان
چیست همت؟ گذشتن از کونین
دل سپردن به آن شه دوران
آخرین نظرات: