احتمالا بیشتر ما خیال میکنیم، درست وسط بدترین روزهای تاریخ هستیم و اوضاع از این بدتر نمیشود. اما استیون پینکر با نوشتن کتابی درباره عصر روشنگری به ما نشان میدهد که این تصور غلط است و اتفاقا ما وسط روزهای خوبِ تاریخ هستیم و مردمانی خوشبخت بهشمار میرویم. او برای تایید از این ادعا، به برهههای خاصی از تاریخ که قحطی، جنگهای پیدرپی، خشکسالی، سرما، بردهداری و… موجب نابودی بشر میشد، اشاره کرده و گفته است، حالا ما به لطف عصر روشنگری از دوران قرون وسطایی که خرافهپرستی در آن حرف اول و آخر را میزد و برای توجیه اتفاقات مهم به طبیعت متوسل میشدند، گذشته است.
عصر روشنگری یا عصر عقلانیت که از قرن هجدهم میلادی در اروپا آغاز شد به انسان کمک کرد تا با ارزشمند دانستن ذات انسانی خود و اهمیت دادن به خرد و عقلانیت، خودش را از ورطه بدبختی نجات داد و متناسب با ارزشمندیهای وجودی خود به زندگی ادامه دهد. بنابراین روشنگری در چهار زمینهی اصلی شروع به شکلگرفتن کرد: عقل و خرد، علم و دانش، اومانیسم یا مکتب اصالت انسان و توسعه. در ادامه
نیز به تغییراتی مثل افزایش امید به زندگی، بهداشت و سلامت و کاهش مرگومیر افراد در اثر گرسنگی و سوءتغذیه اشاره میشود که بخش کوچکی از تغییرات مهمی هستند که عصر روشنگری برای انسانِ امروزی به ارمغان میآورد.
ید به زندگی، جرائم ناشی از نفرت، مرگومیر بر اثر قحطی، اوقات فراغت، گسترش تسلیحات هستهای، آلودگی، دموکراسی، حقوق بشر، «ارزشهای لیبرال»، نرخ باسوادی، سطح فقر مطلق، «رضایت از زندگی»، و انبوهی از معیارهای دیگر. او برخی از این مطالب را در فرشتگان محافظ وجود ما (۲۰۱۱) نیز مطرح کرده است، پینکر در آن کتاب استدلال کرده است که جهان شاهد کاهش خشونت و جنگ بوده است، اما اکنون میکوشد تا نگرش خود را عملاً به سراسر زندگی مدرن تعمیم دهد، و آن را با شش دوجین جدول همراه کند تا سیل دادههایش را به رخ ما بکشد. پینکر اعلام میکند: «جنبش روشنگری موفق بوده است، این شاید بزرگترین حقیقتی باشد که بهندرت به زبان میآید». و میافزاید، ما هنوز با چالشهای بسیاری روبهرو هستیم، اما اگر به متخصصان علمی اعتماد داشته باشیم، میتوانیم بر آنها غلبه کنیم.
اگر منصفانه قضاوت کنیم، حق با پینکر است که امروز معمولاً بسیاری از خبرهای خوب کمتر گزارش میشود، حتی گزارش نمیشود. بیشتر آمریکاییها احتمالاً نمیدانند که نرخ فقر مطلق، نرخ مرگومیر در جنگ و مرگومیر ناشی از بیماریهای عفونی واگیردار در سراسر جهان در طول چند دهۀ گذشته کاهش یافته است. همچنین حق با پینکر است که بسیاری از ناظران برجسته، در گذشته، توانایی نوع بشر برای استخراج منابع بیشتر از محیط را خیلی دست کم گرفتهاند و احتمال آخرالزمانِ قریبالوقوع را بیشازحد دست بالا گرفتهاند. او، برای خنده، از سلسلهای طولانی از کاساندرا۳های نیمۀ قرن بیستم نقلقول میکند که با اطمینان خاطر پیشبینی کرده بودند که تمدن در نتیجۀ جنگ هستهای، افزایش بیش از حد جمعیت یا فجایع زیستمحیطی خیلی پیش از امروز به پایان خواهد رسید. (البته، همچنین میتوان به سلسلهای طولانی از متفکران اشاره کرد که از جنبش روشنگری به این سو، ظهور قریبالوقوع بهشت روی زمین را پیشبینی کرده بودند، اما این موضوع مهمی نیست). و حق با او است که حتی اگر برخی از فجایع پیشبینیشده رخ دهند، احتمالاً کار نوع بشر به آنجا نخواهد رسید که مجبور باشد در ویرانشهری بهسبک فیلم «مکس دیوانه»۴ برای بقا مبارزه کند. پینکر میگوید «حتی هیروشیما هنوز وجود دارد»، اگرچه این اظهارنظر به آن اندازه که به نظر خودش میرسد، تسلّیبخش نیست.
اگر پینکر صرفاً چنین نکاتی را ذکر میکرد، اینک روشنگری فواید خاص خود را میداشت. اما او برهان خود را در چنان لایۀ ضخیمی از اغراق و تفاسیر نادرست میپیچد که زیان کتاب بیشتر از فایدۀ آن است. کتاب از دادههای گزینشی و تاریخنگاریهای مشکوک استفاده میکند و هنگامی که هیچ ترفند دیگری در دست نیست، مثل برایتبارت۵ به تحقیر «متفکران» متوسل میشود. شاید قصد پینکر از نگارش کتاب این نبوده، اما ادعاهای کذاییِ سیاستمداران علیه متفکران و جنبشهای خواهان عدالت اجتماعی را تقویت میکند، و در همان حال انتخابهای سیاسی نسنجیده و بیرحمانه را بهنام عقلانیتِ علمیِ ظاهراً ابطالناپذیر توجیه میکند.
بگذارید نخست به بررسی اغراقها بپردازیم. بهرغم تسلط ظاهراً کامل پینکر به آمار، وضعیت نوع بشر بهسختی به آن اندازه درخشان است که او ادعا میکند. برای مثال، شمار آوارگان در سراسر جهان در طول چند دهۀ گذشته بهطرزی سرگیجهآور افزایش یافته است، و اکنون دارد به سطحی میرسد که از جنگ جهانی دوم سابقه نداشته است. پینکر نگرانیها دربارۀ افزایش نابرابری اقتصادی را با این اظهارنظر سطحی رد میکند که نابرابری از سطوح واقعی درآمد و آسایش اهمیت کمتری دارد. اما اصلاً این مسئله را مطرح نمیکند که برای یک جامعه به چه معنا خواهد بود که بیشترین بخش قدرت و منابع اقتصادی آن در دست شمار اندکی از ابرثروتمندان متمرکز شود. او فقط بهطور گذرا اذعان میکند که دستمزدهای واقعی در آمریکا و بسیاری از دیگر کشورهای پیشرفتۀ اقتصادی بهمدت چندین دهه راکد مانده است، و حتی دربارۀ افزایش بیثباتیِ شغلیِ میلیونها کارگر کمتر از این حرفی برای گفتن دارد.
پینکر از آزمونهای آیکیو، که سوگیریِ آنها بهویژه در رابطه با دادههای اوایل قرن بیستم شناخته شده است، برای چنین اظهارنظرِ باورنکردنیای استفاده میکند: «اگر آدمی معمولی که در سال ۱۹۱۰ زندگی میکرد وارد ماشین زمان میشد و امروز در میان ما حاضر میشد، طبق استانداردهای ما، دچار عقبماندگی ذهنی مرزی میبود». او بخش زیادی را صرف اظهارنظر دربارۀ وضعیت لیبرالیسم و دموکراسی معاصر میکند، و ادعا مینماید که امروز دوسوم جمعیت جهان در «جوامع آزاد یا نسبتاً آزاد» زندگی میکنند. اما دادههایش را
در این بخشها از منبعی میگیرد که به مجارستان و لهستان امتیاز کامل میدهد و روسیه را کشوری با سابقۀ نسبتاً دمکراتیک قلمداد میکند. اغلب کارشناسانِ روسیه معتقدند که این کشور در طول دو دهۀ گذشته سرکوبگرتر شده است. همین امر دربارۀ چین نیز صادق است که حتی کشوری بزرگتر و قدرتمندتر است.
اما حتی اگر بپذیریم که زندگی بشر در بسیاری از حوزهها در طول دو قرن گذشته واقعاً بهبود چشمگیری داشته است، باز هم پرسشی ساده پابرجاست: آیا میتوانیم به ادامۀ پیشرفتها امیدوار باشیم؟ برای مثال، دربارۀ تغییرات اقلیمی چه باید گفت؟ پینکر بههیچ وجه منکر تغییرات اقلیمی نیست، و اذعان میکند که «چالشی رعبآور است». اما در ادامه موضعش را به سرعت تغییر میدهد به اینکه اوضاع دارد بهتر و بهتر میشود و میگوید که ما میتوانیم از فاجعۀ قریبالوقوع جلوگیری کنیم، فقط اگر شروع کنیم به اخذ مالیات برای انتشار گازهای گلخانهای، افزایش استفاده از انرژی هستهای، و بهرهگیری از مهندسی اقلیمی آگاهانه برای کاهش دمای جهانی.
او عمدتاً این واقعیت را نادیده میگیرد که ارادۀ سیاسی برای حرکت در هیچیک از این جهات اصلاً وجود ندارد و تا زمانی که حزب حاکم بر کاخ سفید و کنگره حتی از پذیرش اینکه چنین مشکلی وجود دارد، سر باز میزنند، اوضاع همینطور باقی خواهد ماند. هنگامی که بحث به راهحل تکنولوژیک محبوب پینکر یعنی انرژی هستهای میرسد، در اینجا نیز به نظر میآید که او مصمم است این مسئله را نادیده بگیرد که گردانندگان نیروگاههای هستهای همیشه از اصول ایمنی خودشان پیروی نمیکنند و نمیتوانند برای فاجعههای طبیعیِ بالقوه برنامهریزی کنند (همانطور که حادثۀ هستهای فوکوشیما بهنحوی بسیار چشمگیر نشان داد). پینکر اصرار میورزد که این صنعت از اشتباهاتش درس گرفته است. اما آیا چنین است؟
سپس به موضوع نسخۀ پینکر از تاریخ میرسیم. چرا پیشرفتهای انکارناپذیرِ چند قرن گذشته رخ داده است؟ اِسناد آنها به «جنبش روشنگری» به چه معناست؟ پینکر در روایتش از پیشرفتْ برخی از افراد را شایستۀ ستایش ویژه میداند: مخترعان واکسن، سازندگان کودهای شیمیایی (که دو تا از آنها، «جان ۲.۷ میلیارد انسان را نجات دادهاند یعنی بیشترین رقم در طول تاریخ»)، و «گروه ستایشناشدۀ مخترعان، مهندسان، متخصصان سیاستگذاری و متخصصان علوم آماری» که زندگی روزمره را ایمنتر ساختهاند. او همچنین گهگاه به «قانونگذاران پدرسالار» و «پویشهای اخلاقی انسانگرایانه» اشاره میکند و بهطور گذرا از برندگان جایزۀ صلح نوبل مانند ملاله یوسفزی نیز ستایش میکند. اما وقتی به موضوعاتی مثل «دموکراسی» و «حقوق برابر» میرسیم، به نظر میآید که پینکر بر این باور است که پیشرفتْ تقریباً بهخودی خود رخ داده است و در نتیجۀ آن، جمعیتهای بسیاری بهطور خودانگیخته به جوامعی با روشننگری و رواداری بیشتر تبدیل شدهاند. او مینویسد: «واقعاً گرایشی رازآمیز بهسوی عدالت وجود دارد». آنچه که تقریباً بهطور کامل در ۵۷۶ صفحۀ اینک روشنگری به چشم نمیخورد، عبارت است از جنبشهایی اجتماعی که قرنها برای حقوق برابر، لغو بردهداری، بهبود شرایط کار، افزایش حداقل دستمزد، حقوق صنفی، حمایتهای اجتماعی بنیادی، محیطزیست پاکتر، و مجموعهای از دیگر اهدافِ ترقیخواهانه مبارزه کردهاند. گرایش بهسوی عدالت رازآمیز نیست: مسببِ آن کوشش مردم در این جهت است.
روایت پینکر از تاریخ هنگامی که به خود موضوع جنبش روشنگری نیز میرسیم بههمین اندازه مشکلدار است. از آنجا که او به تحلیل جدی متفکران روشنگری نمیپردازد، از بحث جدی دربارۀ این حقیقت آزارنده اجتناب میکند که بدون تردید، معروفترین این متفکران، یعنی ژان ژاک روسو منتقد سرسخت اغلبِ انواعِ پیشرفت است، و اینکه دنی دیدرو، سردبیر مهمترین اثر جنبش روشنگری یعنی دایرةالمعارف، تردیدهایی نسبتاً جدی دربارۀ مسئلۀ پیشرفت دارد («ضمیمه به سفر بوگنویل»۶ به قلم وی را بخوانید).
چه بسا، علاوهبراینها، پینکر باید اذعان کند که، بهویژه بیرون از فرانسه، اغلب متفکران روشنگری، آنچنان که کتاب او القا میکند، عقل را در برابر ایمان دینی قرار نمیدهند. بیتردید آنها انواع باور را «تولیدکنندۀ توهم»
نمیشمردند یا باور به وجود روح را خطرناک نمیدانستند. بهعلاوه باید اذعان کند که نخستین کسانی که گرد هم آمدند تا با وحشیانهترین سنت اروپا، یعنی بردهداری، مبارزه کنند، فقط خداناباوران شجاع نبودند، بلکه مسیحیان باایمان، و جلوتر از همه کوئیکرها بودند.
مورخان میدانند که در واقع چیزی بهنام «پروژۀ روشنگری» منفرد و یکپارچه وجود ندارد، و فقط با احتیاط بسیار میتوان دربارۀ روشنگری دست به تعمیم زد. پینکر این احتیاط را کنار میگذارد و ارزشهای قرن بیستویکمی خودش را بر صحنۀ فکری قرن هجدهم میافکند. او کتابش را «برداشتی از تاریخ بر اساس شواهد» توصیف میکند، اما منظور او از «شواهد» بهوضوح دادههای عددی است. آیا کتابها نیز جزء شواهد به حساب نمیآیند؟
در عین حال، پینکر به این امر اذعان نمیکند که خوشبینی رادیکال خودش تا چه اندازۀ زیادی بازتاب برخی از اظهارنظرهای هیجانزده و بیشتر نسنجیده دربارۀ آیندۀ بشر در همان عصر روشنگری است. «گونۀ انسان … قادر به … پیشرفت بیحد و مرز است … نوع بشر در هر عصری بسیار برتر از نوع بشر در عصر قبلی است». این سخن پینکر نیست، بلکه سخن جوزف پریستلی به سال ۱۷۷۱ است. «بهبود قوای آدمی هیچ مرزی ندارد … کمالپذیری آدمی مطلقاً نامحدود است». این بار، این سخنان از زبان مارکی دو کندورسه در ۹۴-۱۷۹۳ بیان میشود. حتی با آنکه روسو پیشرفت را محکوم میکند، و دیدرو و ولتر با دیدۀ شک به آن مینگرند، بسیاری از دیگر فیلسوفان، با اطمینان، پایان جنگ، ریشهکنی بیماری، و گسترش آزادی در سراسر جهان را پیشبینی میکردند. این واقعیت که شمار اندکی از این امور پس از بیش از دو قرن بهطور کامل تحقق یافته است، شاید بهتر باشد که پینکر را به فکر فرو ببرد. همچنان که گسترش عظیم امپریالیسم، بهرهکشی از مردم بومی در سراسر جهان، قتلعامهای جنگهای جهانی، هولوکاست، تسلیحات هستهای، و تغییرات اقلیمیِ ناشی از فعالیت بشر، که همگی پس از روشنگری رخ دادهاند، باید او را به فکر فرو ببرد. کندورسه چند ماه پس از نگارش ستایشنامهاش برای کمالپذیری آدمی، در کوران عصر وحشت۷ در زندان خودکشی کرد.
مشکلات پینکر در رابطه با تاریخ حتی بیش از پیش تشدید میشود هنگامی که میکوشد تا از روشنگری در برابر بسیاری از نقدهای اندیشمندانهای دفاع کند که در طول قرون به برخی از نتایج شوم محتمل آن اشاره کردهاند. آیا در پس [طرحهای] اصلاح نژاد و نژادپرستی زیستشناختی مدرن، صور تعقل و پژوهش علمی عصر روشنگری نهفته است؟ در پس پافشاری بر این امر که زنان فاقد توانایی ذهنی لازم برای حق شهروندی کامل هستند، چطور؟ پینکر به ما اطمینان میدهد که اصلاً چنین نیست. این مسائل فقط از علمِ بد ناشی شده است.
البته که چنین بوده است. اما پینکر عمدتاً به این واقعیت آزارنده نمیپردازد که در آن زمان، این حرفها، آنچنان بهوضوح علم بد شمرده نمیشد. مدافعان این نظریههای نفرتانگیز، انواع گوناگونی از سرکوب را توجیه میکردند، آثارشان را در نشریههای علمی منتشر میکردند و به همان استانداردهای عقل و سودمندیای توسل میجستند که پینکر به آنها اعتقاد دارد. «علم» فینفسه و بهطرزی اجتنابناپذیر این نظریهها را به وجود نیاورد، اما زبانی جدید و انواع جدیدی از تعقل را برای توجیه نابرابری و سرکوب فراهم آورد و شیوههای جدیدی از تفکر دربارۀ پدیدههای طبیعی و طبقهبندی آنها به دست داد که سلسلهمراتبی تغییرناپذیر از جنسیتها و نژادهای بشری و توانا و ناتوان را در ذهن بسیاری القا میکرد. ابطال این نظریهها با گذشت زمان فقط به این دلیل حاصل نشد که علم بهتر بر علم بدتر غالب شد. این امر همچنین بدین دلیل محقق شد که جنبشهای سیاسی و اخلاقی، دانشمندان را واداشت تا دادهها و نتایجی را زیر سؤال ببرند که عمدتاً بدیهی انگاشته شده بودند. در اینجا نیز پیشرفت فقط بدین دلیل رخ نداد که آرمانهای روشنگری بهطرزی رازآمیز در سراسر جامعه رواج یافت. پیشرفت بدان دلیل رخ داد که مردان و زنان برای ارزشهای اخلاقی مترقی مبارزه کردند و گاهی جان دادند.
بیش از همه، این منتقدان علم هستند که پینکر را میرنجانند. این منتقدان او را بهسوی آن نوع از ضد روشنفکرگراییِ پوپولیستیای سوق میدهند که معمولاً در فاکس نیوز مشاهده میشود تا در دانشگاه
هاروارد. او اعلام میکند که «روشنفکران از پیشرفت نفرت دارند»، و ظاهراً نسلهای متعددی از روشنفکران لیبرال و سوسیالیست را فراموش میکند که راحتتر آن است که آنها را به پرستش پیشرفت متهم کنیم. او میافزاید، «نفرت از صنعت ارزش مقدس روشنفکران ادبی بوده است»، و انبوه نویسندگان و هنرمندانی را نادیده میگیرد که از تماشای منظرۀ دودکشهای کارخانههای شوروی قلب آنها غرق شعف میشد. او مکرراً «روشنفکران» را متهم میکند که با آرمانهای روشنگری «با بیتفاوتی، شکاکیت و گاهی تحقیر» برخورد میکنند، چنان که گویی سنتی بسیار بسیار طولانی از روشنفکران، از قرن هجدهم تا اشخاصی نظیر یورگن هابرماس، زندگی کاری خود را صرف دفاع از این آرمانها نکردهاند.
اما هنگامی که بحث از روشنفکران و اندیشههای آنان در میان باشد، پینکر چندان قابل اعتماد نیست. راهنمای او برای شناخت بدبینی روشنفکرانه کتابی با عنوان اندیشۀ افول در تاریخ غرب۸ بهقلم آرتور هرمان است، نویسندهای با گرایشهای راست تندرو که معروفترین کتابش زندگینامۀ سناتور جوزف مککارتی با قلمی تأییدآمیز و وجدانگیز است. پینکر این ایده را به فردریش نیچه نسبت میدهد که «همۀ گزارهها تناقضآمیزند» و اینکه «آثار هنری ابزار سرکوباند»، اما چنین اِسنادهایی، این پرسش را پیش میآورد که آیا واقعاً نیچه را خوانده است یا فقط به گزارشهای هرمان و دیگران تکیه کرده است. (او همچنین نیچه را بهعنوان اندیشمندی «نفرتانگیز و نامنسجم» طرد میکند). پینکر بهدرستی کسانی را نقد میکند که علم مدرن را بدون کوشش برای فهم آن بهطور یکجا محکوم میکنند. اما او نیز به خودش زحمت فهم اندیشمندانی دیرفهم و جدی نظیر میشل فوکو و ژاک دریدا را نداده است، زیرا آنها را در قالب «فاجعۀ پستمدرنیسم» جای میدهد و به نظر میرسد فکر میکند که آثار آنها را بهراحتی میتوان به انکار «نسبیگرایانۀ» حقیقت فروکاست.
این درست است که روشنفکران، مانند روزنامهنگاران، معمولاً به اخبار بد بیش از اخبار خوب توجه میکنند. پینکر استدلال میکند که آنها این کار را تا حدودی بهدلیل نوعی نقص شناختی انجام میدهند. او در اینجا به مفاهیم روانشناختی «سوگیری دسترسیپذیری»۹ و «سوگیری منفینگری»۱۰ تکیه میکند که طبق آنها اگر موارد بیشتری از رخدادها به ذهن برسد مردم آن رخدادها را محتملتر در نظر میگیرند، و اندیشهها و رخدادهای منفی تأثیر روانشناختی عمیقتری از اندیشهها و رخدادهای مثبت بر جای میگذارند. اما همین راهبرد پینکر نشان میدهد که او تا چه اندازۀ زیادی تفسیری نادرست از کار روزنامهنگاران و روشنفکران دارد. در هر حال، یکی از اصلیترین مسئولیتهای آنها عبارت است از شناسایی مشکلات، سوء استفادهها، و تهدیدها، تا به عموم مردم و سیاستگذاران در فهم این موضوعات و جستجوی راهحلها کمک کنند. اگر یک کارخانۀ محصولات شیمیایی پسماندههای خطرناکش را در منبع آب تخلیه میکند در حالی که صد کارخانۀ دیگر از مقررات زیستمحیطی پیروی میکنند، این «سوگیری منفینگری» نیست که بخش عمدۀ پوشش خبری را به آن قانونشکن اختصاص دهیم. و اگر این پوشش خبری در ادامه به خوانندگان این برداشت را القا کند که این مشکل از آن چیزی که واقعاً هست شایعتر است، باز هم این «سوگیری» میتواند نتایج مفیدی داشته باشد. برای مثال، این امر ممکن است موجب شکلگیری گروههایی شهروندی برای نظارت بر صنعت مواد شیمیایی و جلوگیری از سوء استفادههای بیشتر شود. از دیگر سو، انتشار گزارشی با این مدعا که ۹۹ درصد کارخانههای مواد شیمیایی دارند بهخوبی عمل میکنند، ممکن است برخی کارخانهها را برانگیزد تا اندکاندک به رعایت مقرراتْ کمتر اهمیت بدهند.
با توجه به نگاه تحقیرآمیز پینکر به روشنفکران و بیاعتنایی به جنبشهای اجتماعی، تعجبانگیز نیست که سیاست او و امیدهایش برای آینده را به بهترین وجه میشود با عنوان نئولیبرالیسم تکنوکراتیک خلاصه کرد. او به بازارهای آزاد و راهنمایی دانشمندان روشنبین و صاحبان قدرت و ثروت اعتماد دارد (آیا واقعاً تعجبآور است که بیل گیتس اینک روشنگری را «محبوبترین کتاب جدید تمام دورانها از دیدگاه من» مینامد؟). تا زمانی که درآمد همه دارد افزایش پیدا میکند، بگذارید ثروتمندان بسیار بسیار ثروتمند شوند، و نگران قدرتی نباشید که آنها ممکن است در طول این فرآیند به دست آورند. و در مسئلۀ سیاستگذاری عمومی، به طبقۀ متخصصانی اعتماد کنید که وفاداری خود را فقط به علم و پیشرفت
اعلام میکند و باور دارد که این فراسوی سیاست است. پینکر میگوید: «برای آنکه گفتمان عمومی را عقلانیتر کنیم، موضوعات باید تا آنجا که ممکن است سیاسیزدایی شوند».
اگر معترضان شروع میکنند به راهپیمایی و در خیابانها فریاد اعتراض سر میدهند، و از سیاستمداران درخواست میکنند تا به ارادۀ مردم احترام بگذارند، آنگاه آنچه لازم است عبارت است از «آموزش کارآمدِ تفکر انتقادی و سوگیریزدایی شناختی» بهنحوی که مردم به ارادۀ متخصصان احترام بگذارند. و پینکر میافزاید، «هنگامی که از مردمی با دیدگاههای متعصبانه دربارۀ اوباماکر۱۱ یا نفتا۱۲ سؤال میشود و از آنها میخواهند که توضیح دهند این سیاستها واقعاً چه هستند، آنها سریعاً متوجه میشوند که نمیدانند دربارۀ چه چیزی صحبت میکنند، و بیشتر پذیرای استدلالهای مخالف میشوند». این جملهای افشاگر است. چرا مردمی با «دیدگاههای متعصبانه» نمیدانند که دربارۀ چه چیزی صحبت میکنند؟ آیا «متخصصان» همیشه بر حق هستند؟
اینک روشنگری کتابی شایستۀ طیف وسیعی از خوانندگان نیست، اما بسیار شبیه به رمان جدید دن براون، خاستگاه۱۳، هر جا که کتاب فروخته میشود، انبوهی از آن به چشم میخورد. بهطرزی عجیب، اینک روشنگری با خاستگاه چندین وجه مشترک دارد. برای مثال، هر دو دارای بندهایی طولانی و پرطمطمراق هستند که به تعمق دربارۀ رابطۀ قانون دوم ترمودینامیک با معنای زندگی میپردازد. براون، با بهرهگیری از پژوهشهای جرمی انگلند فیزیکدان ام.آی.تی، میگوید حیات «نتیجۀ اجتنابناپذیر آنتروپی است. حیات هدف جهان نیست. حیات صرفاً آن چیزی است که جهان برای اتلاف انرژی میآفریند و بازتولید میکند». از آن سو، پینکر معتقد است که «هدف نهایی حیات» عبارت است از «بکارگیری انرژی و دانش برای مقاومت در برابر جریان آنتروپی». شخصیتهای مذکر اصلی در خاستگاه یکی پروفسور خردمند هاروارد است و دیگری ابرثروتمند دوراندیش دنیای تکنولوژی، و نقطۀ اوج داستانْ سخنرانیای شبیه به سخنرانیهای تِد است که در آن مرد ابرثروتمند پرده از سرنوشت نوع بشر بر میدارد. اما در حالی که خاستگاه کاری بیش از سرگرمی گذرا برعهده نگرفته است، اینک روشنگری چهبسا تأثیراتی واقعی بر جای بگذارد.
مجلۀ تایم در شرح حالی مختصر در سال ۲۰۰۴ مینویسد که استیون پینکر «تبلور عصر روشنفکری است». چهارده سال بعد، آنچه پینکر در کتابهایی نظیر اینک روشنگری واقعاً متبلور ساخته است عصر ضد روشنفکری ماست، عصری که در آن کُد و داده در اکثر مواقع در برابر استدلالهای انتقادی جدی پیروز قلمداد میشود و گنجینۀ سنت انسانگرایانه و جنبشهای اخلاقمحور بهنفع تخصص علمی و تکنولوژیکِ بهظاهر بیطرف طرد میشود. این نگرشها بههیچ وجه از جنبش فکری بزرگ قرن هجدهم اروپا سرچشمه نمیگیرد. اینها «پیشرفت» در معنای مورد نظر فیلسوفان روشنگری نیست. در واقع فیلسوفان روشنگری اینها را محکوم میکنند. اینها نگرشهایی روشنفکرانه نیستند.
آخرین نظرات: