یادداشتها

امروز مصادف با جمعه  انتهای اسفند،  شمارش معکوس آغاز میشود تقریبا فردا آخرین هفته کاری و پرماجرای سال است . امروز را با نیم سحر خیزی آغاز کردیم،

تا منزل درخواب بود شروع به مطالعه کردیم،کتاب صحنه پردازی در رمان …امروز تصمیم مصمم  گرفتم تا هرچه زودتر کتاب را پایان بخشم، در تعطیلات نوروز باید بازنویسی رمان را تمام کنم تصمیم گرفته ام که از فردا از نکات مهم کتاب که یادداشت کردم تمرینهای مفیدی بکنم یعنی داستانک هایی بنویسم وصحنه پردازی ها را به صورتی که در کتاب گفته انجام دهم،واین کار تسلطم را زیاد میکند.

مثل خیاطی که چند بار یک الگو را دوخته ودست آخر لباسی بی عیب ونقص میدوزد .تمام روز را درفکر نوع صحنه هایی که در کتاب مثال زده بود را تصورمی کردم.

شیوه های مختلف شروع داستان  و معرفی شخصیت ها و نوع بیان ماجرا ها برایم خیلی جالب بود. یک نکته توجهم را خیلی جلب کرد .

ما میتوانیم، شخصیت را از زبان فردی معرفی کنیم که خیلی نقش پررنگی ندارد مثلا دونفر درکافه راجع به شخصیت اصلی حرف میزنند، و از خصوصیات او میگویند میتوانند آن دونفر مبهم ورهگذر باقی بمانند، اما مدل معرفی شخصیت،به خواننده به نظرم جالب آمد و مثال دیگری که میزد، این بود تعلیق داستان، را برای خواننده جذاب میکند وگمراه کردن مخاطب به جای اینکه یکراست برویم سراغ آدرس و زنگ را بزنیم وکلاهمان را برداریم وبه شخصیت سلامی عرض بکنیم.

خوب است که، بدون آدرس دقیق ،با تردید فقط از روی نشانه های مبهمر، دوسه کوچه اشتباه خواننده را بچرخانیم، حتی درجاهایی فرصت حدس وگمان به خواننده بدهیم تا بتواند اوهم تخیل خود را درداستان به کار گیرد وشاید اینطور جذاب تر است .

نوع دیگری از تکنیک شروع داستان از وسط بود و این نیز برایم جذابیت داشت میشود دراین سبک مقداری به عقب برگردیم و مقداری در حال، وضعیت شخصیت را توصیف کنیم .در کل کتاب بسیارخوب ومفیدی است. انشالله که با استفاده از آن بتوانم کار خوبی ارائه بدهم

خداراشکر امروز خلوت خوبی داشتم .تقریبا از نزدیک ظهر تا غروب را تنها بودم درسکوت حسابی کتاب خواندم و تا غروب نیز مقداری تمرین کردم .

برای خودم نامه نوشتم وخودم را تحویل گرفتم.

کمی هم سعدی نویسی کردم من عاشق نوشتن و خواندن سعدی هستم .

هرشب قبل از خواب این کاررا میکردم اما امروز فرصت داشتم و بیشتر نوشتم وخواندم . البته کمی هم صحبتی با مادر نوه امان هم کردیم گلویش درد میکرد و برایش نسخه ای پیچیدم . دخترراه دورم مرا تهدید میکرد که یک هفته از تعطیلات نوروزی را باید به  اصفهان بروم!!! و پیشش باشم وبا این کار فکرکنم کلاسهای نظم شخصی هوا میرود ای وای … خدا کند منصرف شود. تا جایی که فرصت دارم باید کار کنم حیف وصد حیف چه فرصت هایی را از کف دادم . امروز روز پر باری بود  خداراشکر …

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط