تصویر رویا، نبوغ آفرینش

کتابم را می بردم و در باغچه در اتاقکی از حصیر و‌ پارچه زیر درخت بلوط جا می گرفتم که می پنداشتم مرا از چشم کسان پنهان کند .

آیا فکرم هم پناهگاه دیگری نبود که در کنج آن خود را پنهان حس می کردم ، حتی برای اینکه آنچه را که در بیرون می گذشت تماشا کنم ؟
هنگامی که چیزی خارجی را نگاه می کردم ، این آگاهی که آن را می دیدم ، میان من و آن فاصله می انداخت ، مرز معنوی نازکی دورش می کشید که نمی گذاشت هیچگاه جنسش را از نزدیک لمس کنم ؛ پیش از آنکه بتوانم به تماس با جنس برسم به گونه ای نحو و ناپدید می شد همچنان که اگر جسمی گدازان را به چیز نمناکی نزدیک کنیم هیچگاه با رطوبت آن تماس نمی یابد زیرا همیشه پیشاپیش آن فاصله ای از بخار هست .
در پرده رنگارنگ بر ساخته از حالت های گوناگونی که ، هم زمان با کتاب خواندنم ، شعورم می گسترانید و از ژرف ترین کشش های درونی تا بیرونی ترین تصویری را که در ته باغچه در برابر داشتم در برمی گرفت .

آنچه از همه به من نزدیک تر و خودمانی تر بود ، آن دستگیره همیشه در حرکتی که بقیه چیزها را هدایت می کرد ، باورم به غنای فلسفی و زیبایی کتابی که می خواندم ، و‌ میلم بر دستیابی بر آنها بود بی اعتنا به آن که چه کتابی باشد زیرا درست است که آدم هایی که در کتاب بود واقعی نبودند اما همه احساس هایی که خوشی یا بدبختی یک آدم واقعی در ما بر می انگیزد فقط به واسطه تصویری از آن خوشی یا بدبختی است.
نبوغ نخستین رمان نویس در درک این نکته بوده است که چون در دستگاه عواطف ما تصویر تنها عنصر اساسی است ، می توان خیلی ساده و آسان شخصیت های واقعی را حذف کرد و با این ساده سازی به کمالی بسیار مهم رسید .

یک موجود واقعی را ، هر اندازه هم که دوستی مان با او ژرف باشد ، بیشتر به وسیله احساس هایمان درک می کنیم ، یعنی که برای ما حالتی مات دارد ، وزنه بی جانی است که حساسیت ما نمی تواند آن را بلند کند .
اگر اتفاق بدی برایش پیش بیاید ، تنها در بخش کوچکی از برداشت کلی که از او داریم ممکن است دستخوش اندوه شویم ؛ از این هم بیشتر ، خود او هم تنها در بخشی از برداشتی کلی که از خودش دارد می تواند احساس غصه کند .
ابتکار رمان نویس این بوده که به جای چنین بخش هایی که روان ما نمی تواند آنجا نفوذ کند به اندازه مساوی بخش هایی غیرعادی بنشاند ، یعنی آنچه روان ما می تواند دریابد .
در این صورت دیگر چه اشکالی دارد که کارها و احساس های این انسان های نوع تازه در نظر ما واقعی جلوه کند ، چون ما آنان را از خودمان کرده ایم چون در درون ماست که پدید می آیند و در حالی که بی تابانه کتاب را ورق می زنیم آهنگ نفس زدن ما و چگونگی نگاه کردن مان را تعیین می کنند.
و همین که رمان نویس ما را در این حالت قرار می دهد که مانند همه حالت های صرفا درونی هر احساسی را ده برابر می کند و کتابش همانند یک رویا اما رویایی روشن تر از آنهایی که در خواب می بینیم ما را بر می انگیزد و یادش دیرتر می پاید .

در طول یک ساعت ، توفانی از همه خوشی ها و بلاهای شدنی در درون ما برپا میشود که در زندگی عادی سال های سال طول خواهد کشید تا برخی شان را ببینیم و شدیدترین آنها را که هیچگاه نخواهیم شناخت. زیرا کندی پدید آمدنشان ما را از درک آنها باز می دارد ( بدین گونه در زندگی دل مان با زمان دگرگون می شود و این بدترین درد است ؛ ما این را تنها در کتاب در تخیل می بینیم : در واقعیت ، تغییر آن مانند گونه گون شدن برخی پدیده های طبیعی چنان کند است که گرچه حالت های پیاپی دگرگون آن را می بینیم از دریافت خود حس تغییر معافیم )

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط