امروز صبح به قصد پیاده روی قصد قربت الی الله ونیتی پاک نموده و خودمان را به هوای بهاری سپردیم و گام به گام شروع کردیم . غرق درمملوی هوای بهاری آمیخته باعطر گل گلیسرین،
بودیم و داشتیم از زمان ومکان و فضا و قضا و ردا وادا محظوظ می شدیم . سرمان در کارخودمان بود واندر واژ گان درپی توصیف بودیم .
ناگهان موتور سیکلتی، پشت به پشت مادرحدگام برداری ما آهسته و پیوسته درحرکت بود. قطعی از راه را رفتیم تا آنجا که دیدیم جناب موتور سوار گویی درخیابان است. به روی مبارک نمی آورد واز آنجا که شهرداری محترم جویبارهای خیابانها را به طرز زیبایی بلوک بندی کرده تا مثلا در نظافت محله وشهر موثر باشد …
گاه فاصله دیوار و لب جویبارها به اندازه یک موزاییک چهل درچهل است و پیاده رو باریک میشود . جای عبور یک فرد هم نیست! چه برسد به موتور وموتور سوار ! با تعجب ایستادم و اورا نگاهی از سر حیرت و تعجب به ایشان انداختم .
گویا منتظر شنیدن حکایتی ! روایتی! شاید هم لطیفه ای بود. پس از لختی سکوت دهان باز کردم واز ایشان پرسیدم ؟( چون استاد فرمودند درکوچه وبازار ازمردم سوال کنید بپرسید تا بیشتر بدانید ) . پرسیدم ای جوان دراندیشه ای؟ یا سوار برمرکب احساس چشمانش گرد شد و گفت خوب مگر نمی بینی بر موتور سیکلت …
پرسیدم دوراندیشی یا جزنوک بینی ات نمی بینی ؟ جواب داد نه من بسیار دور اندیشم از پی پس انداز و .. تجمیع پول و سرمایه بسیار کوشا هستم .
با نگاهی به سمت پیاده رو زیگراگی کوتاه و بلند وعریض وطویل اشاره کردم . که ای جوان برومند موتور سیکلتت را از این معبر چطور عبور خواهی داد؟
کمی ویراژ داد وپیچ وتابی به موتورش داد و کمی جلو موتور سیکلت را
درحالت پرواز قرار داد .!!! موتور سیکلت به سمت هوا پرواز کرد اما بیچاره همین که از جویباران پرش کرد .
درمیانه زمین وآسمان معلق ماند و به ضرب و شتاب فرود آمد.بیچاره مانند خمیر خام پخش زمین شد.
در باورمان نمیگنجید که به طرفه العینی جوان چون پرستویی نا بالغ که پرواز نمیداند و نوکش به زمین خراشیده وبالهای نیمه باز مانده فقط قلب کوچکش میتپد .
چنین نابخردانه خود را بر زمین بکوبد.
لختی گذشت تا کارشناسان ومتخصصان از اقصی نقاط خیابان به سمت او دویده و هرکدام به شیوه خویش کارشناسی کرده و فرضیه ها را یک به یک بیان میکردند. پس از پایان معاینات ومکاشفات جوان برومند از جا برخاست و به راه خویش ادامه داد اما از کنار گذر خیابان ما نیز از پیاده رو معوج خیابان به راه خویش ادامه دادیم و غرق در مملو بهاران گشتیم.
آخرین نظرات: