من تورا میگویم ای یار …
برای دیدن تو سخت دل تنگم
برای عطر دست تو که یاس رشته ای از دستهایت عطر میگیرد.
برای نقلهایت من دلم تنک است .
برای گفتن آن لفظ شیرینت دلم تنگ است .
وخورشید هم غروبش غم آهنگ است.
زمین و آسمان نای خروشیده زداغی سخت سوزان است .
من امشب را دلم بس درهوای تو مینالد . غم هجرت جگر سوز است .
منم مخمور مست آن نگاه مهربانت .
منم عاشق به آن گیسو وپیشانی و طاق ابروانت .
منم آن دل شکسته از همه دنیا بریده با غمی سنگین که راه هرنفس بسته
منم بی تو بی بال وپر و درگوشه زندان نشسته
هوا ابری و بارانی است سرداست .
صدای زوزه باد ندای نای نی را میکشد فریاد .
بهاران نیست خزان است
شکوفه درغلاف خویش سخت گریان است
و رستا سربه دامان است.
میچکد خون از گلویش .
سرش رادادو دل راکه پریشان است…
2 پاسخ
چقدر قشنگ بود.
لذت بردم از خواندنش.
ممنونم لطف دارید