دغدغه خواهران

سلام من بارانم بیست و هشت سالمه، متولد اردیبهشتم مثل حال وهوای بهارم یکمی گرم، یکمی سرد.

مهندسی پزشکی خواندم . دریک شرکت سازنده تجهیزات بیمارستانی مسئول کنترل کیفیت هستم .

شغلم را دوست دارم اصولا با کارهای فنی رابطه خوبی دارم از اول هم  سعی میکردم دل وروده عروسک هایم را به هم بریزم ببینم صدایی که از دلشون درمیاید به چه صورت پخش میشود. از خرابکاری های کودکی نگویم براتون چند تا دسته پلی استیشن را به باد دادم.

ماچهار فرزند درخانواده هستیم دوبرادر بزرگتر از ما دوخواهر هستند . مجید وفرید هردو ازدواج کرده یکی بازاری و دیگری مدیر موفقی در شهرداری پدرم باز نشسته ارتش است و مادر یک کدبانوی تمام عیار .

اما از خودم براتون بگویم ، رمانتیک ورویایی ام برخلاف اینکه به کارهای فنی علاقه مندم ولی روح لطیفی دارم . اوقات فراغتم را به شعر سهراب و نیما  مشغولم درودیوار اتاقم پر از این تابلوهای مینمیالی که از اشعار این دوشاعر نوشته شده .

دقت زیادی در کارم دارم مخصوصا زمانی که در کارخانه مشغولم …

موقع کار کردنم وتست دستگاهها سکوت مطلق باید برقرار باشد .

از این بابت خیلی از همکارهایم شاکی میشوند. مثلا لیوان قهوه به دست داخل اتاق میشوندو خوش وبش میکنند.

اصلا فکر نمیکنند من چند ساعت روی این پروژه  کارکردم درنظرنمی گیرن، همه چی از اول ومن درکمال جدیت به همکارهایم فهماندم کهخلوت من را به هم نزنندو الحق که رعایت کردن در ساعتهای گپ باهم هستیم وقهوه وچای میخوریم وکلی خوش وبش ولی وقت کار کار وکارو کار.

مسئله دیگه ای که من خیلی بهش پایبندم حدود روابط شغلی وخانوادگی یعنی همکار و دوست دوتفاوت دارند یکی اینکه د.ست میتواند از خواهر ومادر بهت نزدیک باشد ولی همکار نه !

چرا ؟ این را تجربه بهم میگوید تازه وارد بازرا کار شده بودم ودریک شرکت خصوصی کارآموزی میکردم حقوق چندانی هم نداشتم بیشتر برای کسب تجربه عملی در کارم ورشته ام مشغول شده بودم یکی دیگر از افراد هم با شرایط من آنجا بود .

خیلی زود بااو گرم گرفتم و بعد از ظهر ها اورا تانزدیک  خانه اشان میرساندم .

ازخانواده ضعیفی بود توی راه با هم حرف میزدیم و کلی از حرفهلی دلمون را به هم میگفتیم و حسابی صمیمی شدیم . من اصلا نسبت به او حس رقابت وپیشی گرفتن نداشتم . خوب دوره ای بود که باید میگذراندیم وهر کس بر اساس توانائیهایش انتخاب میشد یا استخدام میشد یا نه .

من خیلی کمکش میکردم و سعی میکردم که جلوی اشتباهاتش رابگیرم .

یعنی اگر پروژه اش توی روز ناقص میماند عصرها بیشتر میماندم درستش میکردم . ج.ن هر کدام ازما کیتهایی را صبح تحویل میگرفتیم که تا بعد از ظهر باید کامل شده تحویل می دادیم.

یک روز دریک جلسه توجیهی وقتی مسئول بخش تحقیقات توضیحی خواست بلند شد وتوضیحاتی را داد که تماما از خودش وتحقیقاتش وپروژهایش صحبت کرد حتی مدیر بخش گفت اگر تجره مشارکت داشتید بگویید کار گروهی هم امتیاز محسوب میشود ولی با قاطعیت تمام هر آنچه که من بهش آموختخ بودم را به اسم خودش تمام کرد و خوب از جایی که خیلی نزدیک بودیم وخیلی از مسائل خصوصی هم با خبر بودیم شروع کرد در آن مجموعه از مسائل خانوادگی من صحبت کردن !

چیزی کاصلا فکرش را نمیکردم . امتیازهای پروژه را با نامردی جمع کرد و من را  باحالتی مجبور کرد که آنجا راترک کنم چون همکارهای دیگه سوالاتی بی ربط  راجع به خصوصی ترین مسائل خانواده ازمن میپرسیدند و این مرا آزار میداد

این تجربه باعث شد  که حد دوستی وهمکاری را فاصله گزاری کنم که این دودر یک اقلیم نگنجند.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط