این فصل سال زمین تب میکند وآسمان مهربان تیمارش میکند .
گاه اورا تن شویه و پیشانیش را نمناک میکند و گاه تنش را خیس خیس .
اما زمین دردل خویش درد دارد .
اسرار سینه های خفته درگورها چون آتشفشانی جوشان دل اورا میخراشد و خون درگلویش میجوشد .
از غم ،از تلنبار این همه غم، تب کرده حتی اگر خرمنها برف زوی تن زخمی اش یخ بزند
ازتبش نخواهد کاست دردورنج غم وماتم زمین را افسرده وغمگین کرده …
رنج مادر داغ داری که بر خاک کودکش زار میگرید.
سوز فرزندی بر بر خاک مادر جوانمرگش …
زمین غمگین است افسرده است اورادیگر تاب نیست.
آسمان سرشار ازمهر ترانه می خواند تارخت عزا ازتن او بیرون آورد میخواهد جامه سبز برتن او کند سرتا پایش را گلباران کند اما او را دیگر یارای رُستن نیست .
جانی برای گرفتن ریشه های نازک و بافتن آنها ندارد دستهایش میلرزد .
نگاه شاخه های خشکیده به مادرمهربانشان است که ریشه های آنان را بیدار کند وسرخوشی وسر سبزی را عیدانه بدهد .
اما مادر خسته از دردی جانکاه ، میخوابد …
خواب می بیند فرزندانش به غربت گوشه ای خشکیده و و بی جان هم نوا با آسمان مویه وزاری میکنند.
هراسان بیدار میشود تنش را به باران می سپارد ، مهر آسمان را درآغوش میکشد واو نیز هم آوا با همه جهان ترانه میخواند زمزمه بیداری سبزکانش که هنوز نیم خواب ونیم بیدارند .
اما آواز او این بار فرق دارد، دردی نهفته ، سوزی مدام.
اونغمه هایش را تقدیم بهار میکند تا زودتر بیاید .
باشد که او مادر کند ، مادری یعنی دردهای نهقته در قلب صورتی پر مهر …
اوسبزکانش راغرق مهر میکند.
اما هربار پنهانی گوشه ای برای عزیزانش اشک میریزد و اشکهایش همان چشمه های کوچک گوشه وکنار کویری سوخنه است.
آخرین نظرات: