دلم میخواهد،
یک روز عصر آفتاب که چترش را می بندد.
تنور زمین که خاموش می شود.
آب پاش را فرو کنم درحوض جلبک بسته و قیلوله ظهر گاه ماهی های سرخ را برهم زنم.
خطوط ضربدری روی تن آجرهای داغ بکشم و از لوله دراز آب پاش دوشان بردل داغشان بپاشم وعطر خاک آجر ها را تا ته بو بکشم .
تن نمدار آجرها سرخ تر بشوند و زیباتر و حیاط مملو از عطر خاک نمدار بشود.
و به روی برگهای تشنه باغچه آبشوران سیرابی هدیه کنم ، گلها عطر افشانی اشان را نثارم کنند.
عطر یاس و نسترن لمیده روی داربست ، هوارا پر کند از سرخوشی مستانه تا دور دستها باد ببرد این خَمار دلچسب را…
گلیم ترکمن رنگ پریده مادر، که چون متکای گرد بابا لوله شده کنار طارمی را بکشم تا وسط ایوان کاشی کنار نرده های آبی پیچ در پیچ.
در گرگ ومیش آسمان غبار کم رنگ گلیم درهوا بپیچدو آه…
بنشینم بر نقشهای مثلث مربع ولوزی انگشت بکشم .
مادر بیایید با سماور ذغالی و جوشان سینی سر گرد وجام ورشو
وسینی شش پر واستکان شاه عباسی قندان که پراز یاس رازقی است وبخار چای که پرهای یاسها ی دیروز با چای تازه درهم آمیخته آه…
چرا هیچ کجای دنیا دیگر این ترکیب را نمیشود یافت؟
جادوی دستهای تو بود ؟ درکیمیاگری این عطرهای دست ساز بی نظیرت که خاطرمان را نواخت …
صدای اذان بیاید و سجاده مخمل سبزت را بگشایی وقامت ببندی و گلهای یاس بنفش چادرت مرا به خواب اندری ببرد، مدهوش تاکه سلام دهی و عِطر سلامت روحم را بنوازد دانه های تسبیح آبی رنگت که در دستانت می لغزند گویی نفس هایم را می شمارند.
صدای قد مهای مردانه پدر بیاید ونان تازه سنگک و سفره قلمکار و ظرف پنیرو سیاهدانه وبشقاب پر ریحان وخیار …
هندوانه در حوض زیر فواره دوش بگیرد وبرقصدو وبا خنکای آب فواره دلش را خنک کند .
بع سینی مسی لب کنگره پر از گلهای قرمز و سبز برشهای شتری هندوانه میان گلیم خود نمایی بکند .
دلم یک پیاله صفا میخواهد…
می دانی یک استکان دل گرمی،لبه حوض آبی شمعدانی …
سرکوچه سلام وعلیک خودمانی …
گذر حاج امیرآقا و مشهدی کشکی…
آب نبات قیچپی میخواهم ، سفر شاه عبدالعظیم با ماشین دودی…
صفا کجاست وفا کجاست ؟ کی میدونه دل بی ریا کجاست ؟
رفته از شهر ما سادگی و دل های پاک وخشکیده چشمه های روشنایی.
آخرین نظرات: