کتاب روزگار سخت اثر خورخه ماریو بارگاس یوسا

  خورخه ماریو بارگاس یوسا بیست و هشتم مارس سال هزار و نهصد و سی و شش در امریکای جنوبی در کشور پرو متولد شد . بیست ساله بود که اولین داستانش را به نام رهبران منتشر کرد . یوسا از معتبرترین نویسندگان نسل خود می باشد. وی تمام عمرخویش را هر روز صبح درحال نوشتن بوده است . درسال 2010 میلادی برنده جایزه برجسته “نوبل ” ادبیات شد. درطی 55 سال 59 کتاب منتشر کرده است . در دانشگاههای مختلفی تدریس کرده و هم اکنون نیز به دعوت دانشگاه پرینستون ، به عنوان استاد مهمان درحال تدریس است .
آثار او در زمره برترین آثار نیم قرن اخیر است، گفتگو در کاتدرال، سوربز ، سالهای سگی، جزئی از این آثار می باشد . وی در مصاحبه با مجله پاریویس میگوید : اگر نمی نوشتم منفجر می شدم. نویسندگی برای بارگاس یوسا همیشه سلاحی در برابر استبداد و ناامیدی بوده است و آثارش همواره، تلاشی برای مقابله با امواج و جریانات سیاسی و فکری آسیبزا بوده است .
در مطلبی نظرش را راجع، به عشق اینطور بیان کرده بود . عشق رضایت بخش ترین تجربه زندگی است ، هیچ چیز به اندازه عشق انسان را دگرگون نمیسازد، با این وجود عشق تجربه ای شخصی است و اگر عمومی شود تقلبی و بی ارزش میشود، به همین دلیل است که نوشتن درباره عشق در ادبیات آنقدر دشوار است و برای حفظ اصالت عشق مجبور می شوید که از هوشمندانه ترین روشها استفاده کنید.
روزگار سخت آخرین رمان اوست که به زبان اسپانیایی نوشته شده و هنوز به زبان انگلیسی برگردان نشده است . ترجمه آن نیز از زبان اسپانیایی به فارسی توسط ” مهدی سرایی ” انجام شده ،البته گویا با مشاوره های مترجم توانمند “عبدالله کوثری “.
داستان به مداخله ایالات متحده امریکا در گواتمالا و مشکلاتی که سر راه دولت مردمی درنیمه قرن بیستم است می پردازد.
رییس جمهور وقت در باور خویش با ترویج آزادی و دموکراسی می خواهد کشورش را به سمت پیشرفت ببرد و چون دیگر کشورهای آمریکای جنوبی، به تمدن و مدرنیته برساند.
اما کارشکنی های آمریکا نقشه هایش را نقش برآب می سازد. نویسنده درخلال داستان از فسادهای مالی و رانت های مافیایی افراد قدرتمند در انحصارات موز و میوه صحبت میکند . بسیاری از صاحب نظران و همچنین یوسا معتقد بودند که اگر دخالت آمریکا ، در سرنگونی آربنز نبود مسیر سرنوشت گواتمالا طور دیگری رقم میخورد ، در این میان خائنینی بودند که از خیانت به کشورشان بهره بردند .
در خلال ماجراهای سیاسی و کنش و اکنشهای رجال سیاسی داستان زندگی دخترکی نیز بیان میشود که برای من جذابیت طرح این داستان و ماجرای زندگی این دختر که بسیار زیرکانه و جالب گنجانده شده بود ، مارتا دختر وکیل و حقوق دانی سرشناس از خانواده ای متمول پنجمین فرزند خانواده بود که چهار پسر قبل از او مرده به دنیا آمدند، اما این دخترک نحیف و زیبا شانس زنده ماندن پیدا کرد، پس از تولد او مادرش به دلیل ضعف جسمانی که دراثر زایمانهای پی درپی انجام داده بود دچار بیماری جسمی و سپس زوال عقل شده بود به حدی که دخترش را نمی شناخت.
دخترک بی مادر توسط دایه ای مهربان بزرگ شد روز به روز زیباتر و دوست داشتنی تر میشد . پدرش به او می بالید. جناب وکیل لاماس دائم درخانه اش از رجال سیاسی و صاحب نظران ، پذیرایی می کرد و به محافل سیاسی علاقه مند بود اغلب بعد از ظهرها درمنزل او محفل مباحثه و مناظره بر پا بود دخترک نیز هر روز زیباتر و ستودنی تر میشد و همگان او را مورد تحسین و نوازش قرار میدادند . مارتا در دوران دبیرستان که اغلب جوانها با هم معاشرت میکردند و درگیرعشق های پنهانی، می شدند تمایلی در نزدیکی به هم سن و سالهایش نداشت . اغلب بعد از ظهر ها را در میان دوستان پدرش میگذراند از حرفهای آنها سر در نمی آورد و دوست داشت مفهومی از سیاست و مبارزه و مقاومت را که به گوشش میخورد بداند . برای همین سوالهای زیادی از مردان سیاسی میپرسید در این بین یکی از دوستان پدر بسیار با حوصله و گرمی سوالهایش را پاسخ میگفت و او را نوازش میداد بیشتر عصرها او و دکتر گارسیا درحیاط خانه درگوشه ای خلوت به گفتگو
می پرداختند. مرد خبیث از سادگی دختر استفاده کرد و او را اغفال کرد. در جشن تولد با شکوهی که پدر برای پانزده سالگی دخترش گرفته بود و تمام بزرگان و صاحب منصبان و سیاستمداران هم قطارش را دعوت کرده بود، دخترک درحال رقص ازحال رفت و معلوم شد باردار است. پدر خشمگین و ناراحت پیگیر شد و در انتهای خط به دکتر گارسیا رسید و او را با تهدید مجبور به ازدواج با دخترش کرد مردی که با او فاصله ای بسیار زیاد داشت از هر نظر و مارتا به این ترتیب از خانه پدر رانده و از ارث محروم و در بند و اسیر آن مرد خبیث ماند. پس از پنج سال سختی و مشقت شبی بارانی ،از خانه گارسیا فرار کرد و به خانه پدر پناه برد اما پدرش حتی حاضر نشد او را ببیند و دوباره او را طرد کرد .او به خانه گارسیا باز نگشت و یکراست به مقر ریاست جمهوری رفت و خود را معرفی کرد و از رییس جمهور پناه خواست، از آن شب بارانی سرنوشت او جوری دیگر رقم خورد. او دائم درخطر بود در فراز و نشیب این زندگی بالا و پایین می جهید تبدیل شد به زنی جسور و بی باک سالهای زیادی را در خطر گذراند معشوقه بسیاری از سیاستمداران بود و همسر رجال برجسته به قول خودش ده بار ازدواج کرد و همیشه در اغوای مردان در زیبایی و  جذابیتش موفق بود. شخصیت نافذی داشت و حتی زمانی که معشوقه رییس جمهور بود اعتبار و قدرتش از همسر قانونی او بیشتر بود در پی سقوط دولت گواتمالا از کشورش خارج شد و در کشورهای زیادی زندگی کرد …مکزیک سن سالوادور و.. سالهای زیادی گذشت . درباره اش بسیار میگفتند خوب … بد …
خبرنگار جوانی که قصد داشت ماجرای زندگیش را بنویسد ،او را در هشتاد سالگی در امریکا یافت. مدت طولانی با او صحبت می کرد و او بی پروا از زندگیش ، روزگاران سخت، ماجراهای عشقی اش و همسرانش میگفت . تنها در مقابل یک سوال او سکوت کرد.
آیا شما برای سازمان سیا و آمریکا کار میکردید؟
لذت تمام کتاب یک طرف و این جمله یکطرف ، رمزگشایی در پایان داستان که بسیار هنرمندانه افشا شد.
این کتاب را با وجود حجم زیادش نیز، دوبار خواندم و بار دوم بسیار لذت بردم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط