شاهرخ مسکوب، روشنفکر، نویسنده، مترجم و شاهنامهشناس، در سال ۱۳۰۴ در بابل به دنیا آمد.
دورهی ابتدایی را در مدرسهی علمیهی تهران گذراند و ادامهی تحصیلاتش را در اصفهان پی گرفت. در سال ۱۳۲۴ به تهران بازگشت و در سال ۱۳۲۷ از دانشگاه تهران در رشتهی حقوق فارغالتحصیل شد
. نخستين نوشتههايش را در ۱۳۲۶ با عنوان تفسير اخبار خارجی در روزنامه« قيام ايران» به چاپ رساند. از ۱۳۳۶ به مطالعه و تحقيق در حوزهی فرهنگ، ادبيات و ترجمه روی آورد.
او پس از انقلاب به پاریس مهاجرت کرد و تا آخرین روز حیات به فعالیت فرهنگی خود ادامه داد و به نگارش، ترجمه و پژوهش پرداخت. مسکوب در روز سهشنبه بیستوسوم فروردين ۱۳۸۴ در بيمارستان كوشن پاريس درگذشت.
شهرت مسکوب تا حد زیادی وامدار پژوهشهای او در «شاهنامه» فردوسی است. کتاب «ارمغان مور» و «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» او از مهمترین منابع شاهنامهپژوهی به شمار میروند. مسکوب برخی از آثار مهم ادبیات مدرن و کلاسیک غرب را نیز به فارسی ترجمه کرده است.
از جمله آثار او میتوان به ترجمهی کتابهای «خوشههای خشم» جان اشتاین بک، مجموعه «افسانه تبای» سوفوکلس و تألیف کتابهای «سوگ سیاوش»، «داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع»، «مقدمهای بر رستم و اسفندیار»، «در کوی دوست»، «گفت و گو در باغ»، «چند گفتار در فرهنگ ایران»، «خواب و خاموشی»، «روزها در راه»، «ارمغان مور»، «سوگ مادر»، «شکاریم یک سر همه پیش مرگ»، «سوگ سياوش در مرگ و رستاخيز»، «مسافرنامه»، «سفر در خواب»، «نقش ديوان، دين و عرفان در نثر فارسی»، «درباره سياست و فرهنگ» در گفت وگو با علی بنو عزيزی، «تن پهلوان و روان خردمند»، «مليت و زبان (هويت ايرانی و زبان فارسی)اشاره کرد.
مسکوب در یادداشتِ روزِ ۱۷ مردادِ ۱۳۷۶ مینویسد: «بازگشت به سنت یعنی بازگشت به جهل، تعصب و ظلمت. برکندن از سنت یعنی از خودبیگانگی یا ناخویشتنی.
میانگینِ بهینه میانِ این دو در کجاست؟ در سنتی که از خود فرا بگذرد؟ سنتی دارایِ ویژگیِ مدرن یعنی سنجش؟ سنتی سنجشگر که بتواند خود را بسنجد و انتقاد کند، یعنی سنتی که در همان حال که هست، نباشد؟ سنتی شونده، نه باشنده. رونده نه ایستنده.»
هیچ یک از نویسندگان یا گویندگان در طولِ سرگذشتِ خود اشارهای به کشاکشهایِ نفسانی و آزمونهایِ درونیشان نمیکنند.
هیچ سخنی از عواطفِ شخصی، از عشق و عشق ورزیدن، زیر و بمِ رابطه با نزدیکان، ترس و تردیدهایِ پنهان، دو دلی، نومیدی یا پشیمانی از مبارزه گفته نمیشود.» پرداختنِ او به همین حالاتِ روانی، یادداشتهای روزانهاش را منحصر به فرد میکند.
البته.
تلاشِ مسکوب در این یادداشتها، بازیابیِ هویتِ یگانهاش است .
او اصطلاحی از عرفانِ ایرانی را به کار میگیرد تا منظورش را روشن کند: «قطره تا وقتی که با دریاست صورتمند نشده است تا در مقامِ قطره هستی بیابد،
اما پیش از آن، به نکتهای درمورد اهمیتِ این یادداشتها در فهمِ افکار و آثارِ مسکوب اشاره کنیم.
تلاشِ مسکوب در این یادداشتها، بازیابیِ هویتِ یگانهاش است.
نقد او به خاطراتِ چپهایِ ایرانی این است که بسیاری از آنها در خاطراتشان نشان دادهاند که در «کلیت» ذوب شدهاند و با جهانبینیِ شبهِ دینی، به کلیتی ایمان آوردهاند که موجبِ از خود بیگانگیشان شده است.
او اصطلاحی از عرفانِ ایرانی را به کار میگیرد تا منظورش را روشن کند: «قطره تا وقتی که با دریاست صورتمند نشده است تا در مقامِ قطره هستی بیابد.
سوگ سیاوش :
نگارنده داستان زیبای حماسی را به سه بخش تقسیم کرده “غروب ” شب “طلوع”
غروب : درواقع داستان سیاوش است و رویا رویی او با مرگ .
سیاوش ، نماد جنود رحمانی است . جوانی خوب روی ونیکو سرشت با صفات پسندیده و به غایت زیبا ، که جنگاوری سترگ است و از ازل به این جهان مجسم شده است وبه صورت انسانی درآمده تا نور ونیکویی را بر ظلمت وسیاهی غالب کند ،
اما از آنجاکه شیطان که قسم خورده انسان است تا اورا به سمت ظلمت وتباهی بکشد با او درمی ستیزد واو جانش را در رهایی حقیقت وآزادگی فدا میکند و به شهادت می رسد. اما مرگ پایان اونبود شیطان در نابودی اوموفق نیست زیرا که او با مرگ به جاودانگی رسیده است.
سیاوش سمبل نور وخیر در تمام اعصار میشود و ازخون او گلی میروید به نام پر سیاوشان .
در صفحهیِ ۷۳ مسکوب، گویی سعی میکند به آنچه تا کنون پرورانده است وجهی انضمامی نیز ببخشد. مینویسد: «حتی امروز هم آنکه سیاوشِ زمانِ خود است، جز این نیست. آنگاه که مردی به بهای زندگیِ خود حقیقتِ زمانش را واقعیت بخشید، دیگر مرگ سرچشمهیِ عدم نیست، جویباری است که در دیگران جریان مییابد، به ویژه اگر این مرگ ارمغانِ ستمکاران باشد، یعنی آن کشته شهید باشد و برای حقیقتی مرده باشد. اما حقیقت امری کلی است که باید مصداقِ خود را دستِکم در گروهی و جماعتی بیابد تا دریافته شود. و حقیقت هرچه کلیتر، شهادتجویای حق کلیتر و شاملتر! برای انسانی که در اجتماعی و جهانی جبار فرو میافتد، برای این گرفتارِ فقر و مرگ، چه چیز کلیتر از ظلمی که از هر جانب بر او نازل میشود! برای آنی که هرچه خواست نتوانست و هرچه توانست و کرد ای بسا نه آن بود که خواست، انسان جانوری لجوج است که ستم مغزِ استخوانش را میجود. برای چنین انسانی چه تلاشی ناچارتر و کلیتر از درافتادن با جهانِ ستمکار و ستمکارانِ جهان. پیوسته شهیدان ستمدیدگان بودند و هرکس که زمانی زهرِ بیداد را در جان چشید، اگر از ترس، همآوازِ شهیدان نبود، در دل، همرازِ آنان بود.
روایت حکایت حماسی و عارفانه زیبای استاد بزرگ در عین زیبا نویسی، بسیار روان و جاری است شاید هیچ کس با چنین توانا یی ، در بهره گیری از زبان غنی فارسی نتوانسته باشد داستانی حماسی را به تقریر درآورده باشد
شب : نگارنده ظریف القلم به زیبایی داستان را عارفانه و لطیف حکایت میکند . در فصل دوم داستان شب شخصیت ها نماد هایی از آدم های زیان کار، که شهوت ،قدرت وپول و… از یکدیگر فریب میخورند و شیطان همواره درحال اغوای آنهاست و غالب بر انفاس آنها ،
سودابه که عاشق بر سیاوش بود عشقش از سر حقیقت نبود درگمان پادشاهی سیاوش ووجاهت خویش که درپی مقام ومنزلت بود وزمانی که سیاوش به شهادت رسید در اندیشه ای دیگر فریب خورد .
گرسیوز نیز خرد ، افراسیاب را دزدید واورا فریب داد. دستش را به خون آلوده کرد واو را به تباهی کشاند این آدم ها نماد، بیهودگی وعدم معرفت و شناخت حقیقیت در زمان حیات خویش ، به دلیل عجز درمقابل مرگ و به دنبال حیات بیشتر و طمع در زندگی عاجزانه به هلاکت رسیدند
واما فصل سوم یا پایانی که طلوع نام دارد آدم دراین مرحله به معرفت وشناخت حقیقت میرسد و بدون هراس از مرگ بر نیروهای اهریمنی یا همان جنود شیطانی غلبه میکند ودرواقع از لاهوت به ناسوت سفر کرده ودرکمال معرفت به مقام اتنسان کامل رسیده وبه ملکوت سفر میکند .
درپایان باید بگویم که دراین باب ، قلم ” ناچیز” این حقیر عاجز از تحلیل چنین اثر زیبا و عمیقی ، از ادبیات فارسی است. برداشتی پر ازنقص و کاستی است که فقط به صرف علاقه به آثار استاد ، سوگ مادر و شکاریم همه یک سر پیش مرگ وارمغان مور که صد البته باید بارها و بارها این آثار را خواند ودرآن تعمق کرد.
آخرین نظرات: