به یاد خانم جمالی

سلام راحله جان حالت چطور است . به حمد وشکر خدا من هم خوبم نفسی می آید ومیرود!!! خنده ات گرفت تولحن مرا خوب می شناسی
اینکه میگویم می رود میدانی منظورم چیست یعنی سخت میرود !! گیر میکند. البته که هوا هم آلوده است راحله جان، غیر ازهوا همه چیز آلوده است دل آدم ها فکرشان ، پولشان ، نیت شان،
چه میشود کرد؟ باید کلاه خودمان را بچسبیم و دامن را جمع کنیم وبپیچانیم که به آلودگی ها آغشته نشود ، تردامن نشویم !
ای بابا !!!! راحله بگذار از خودم بگویم این روزها مشغله ام زیاد است . استاد توصیه به عیش مدام کرده ! منظورم را که میفهمی یعنی قلم به دست و دفتر زیربغل ، بنویس وکیف کن ما هم خود را از قید هرچه تعلق بود آزاد کردیم
و چرخان ورقصان به قلم فرسایی پرداختیم ، خدا به خیر کند به قولی جفنگ از آب در بیاید یا نه ؟
آری، راحله جان مهم نیست ! از قدیم ها تو با من بودی یادت هست. روزگار جوانی،، با هم رمان های ر. اعتمادی میخواندیم . آن روزها خیلی رمانتیسم مد نبود. آخر شیک و شیک بازی بودن هشت کتاب ،سهراب سپهری بود . کودکان احساس جای بازی اینجاست ،
بی تومهتاب شبی،را هم از فریدون مشیری حفظ میکردیم….
واسه هم پزهای قضا قنبرکی مدرنیسم می آمدیم .
اما من عاشق رمان بودم یادمه توی یکی از رمانهای ر. اعتمادی ماجرای عشقی یک دختر ایرانی ویک پسر آلمانی به نام پیتر بود دختر برای تحصیل رفته بود آلمان و با پیتر آشنا شدند. . ماجراها طولانی بود .اما در پایان داستان پیتر می مرد و من یادم نمیرود ، که چقدر برای پیتر گریه کردم، راحله یادت هست چقدر برایت از او حرف زدم ، گاهی تو رندانه حرف را عوض میکردی حوصله ات سر میرفت ؟!!
حق هم داشتی اما در سن وسال آن روزهایمان اوج احساسات بود . یادش به خیر ،،، راحله؟؟؟ خانم جمالی را یادت می آید .؟
سال سوم دبیرستان بودیم ،یک هفته ای گذشته بود ودبیر جامعه شناسی نداشتیم .
با خیال خوش زنگ که خورد رفتم سر جای معلم نشستم وعینک فرزانه را گرفتم وصدایم را تودماغی کردم و آمدم ادای دبیر قبلی را دربیارم که دیدم .. بچه ها ساکت شدند
. فکر کردم حواسشون به مسخره بازی های منه ولی سهیلا با ابرو به در کلاس اشاره کرد. نگاهم افتاد … بله معلم جدید تشریف آوردند خجالت زده سرم را انداختم پایین !!که بروم بنشینم ولی خانم گفتند ببخشید خودتون را معرفی میکنید ؟!! تودلم گفتم خدا به خیر کند … با تردید و آرام : پایا هستم خانم ….
به به مثل اینکه خیلی باذوق هستید خانم پایا اگر تئاتر اجرا میکردید بفرمایید تمامش کنید . گفتم نه خانم داشتم شوخی میکردم ادای سهیلا را درمی آوردم بفرمایید .
بالحنی جدی ولی متبسم آمد نشست روی صندلی و خودش را معرفی کرد ،خیلی کامل بعد از سرجایش بلند شد وآهسته شروع کرد به قدم زدن و به جای درس دادن برامون صحبت کرد :
بچه ها من هم خودم پشت این میز ونیمکت ها بودم حس شمارا میفهمم، توی سن وسال شماهم بودم حال وهواتون را درک میکنم. نگران نباشید نترسید . خودتان را دربیان احساسات و افکارتون محدود نکنید .
چه اشکال دارد مثلا وسط درس پنج دقیقه به خودمان یک استراحت بدهیم ادای هم را دربیاوریم وبخندیم اگر به کسی توهین نشود چه اشکال دارد ؟؟؟
حرفهای تازه ای بود . من تمام آن روز را به حرفهایش فکر کردم شاید باورت نشود راحله، البته خیلی برات گفتم ازش تو هم خوب میدانی از همان روز اول شیفته اش شدم.
بعد ترها،، بعد از کلاس زنگهای تفریح با من میآمد کتابخانه مدرسه و کلی باهم حرف میزدیم و این باب آشنایی برایم صفحه دیگری از زندگی را رقم زد .
کتابهای خیلی زیادی را به من معرفی کرد ومن همه را با اشتیاق میخواندم. با موضوعات مختلف ، تاریخی ، سیاسی ، اجتماعی ، ادبیات ، شعر ..
او مرا با شخصیت امیر کبیر آشنا کرد کتابش را درهمان سالها خواندم همیشه مرا به خواندن تشویق میکرد و عشق نوشتن از همان سالها درمن شکل گرفت .
راحله یادت هست؟ انشاهای طولانی و لفظ قلم …. کلمات سنگین، و قافیه دار وبعد از دفتر خاطرات شروع کردم.
راحله یادت هست؟ دفتری که خودم تمام صفحاتش را پروانه کشیده بودم .
او مرادبود من مرید . برایم گفت که درس میخواند وعلاقه مند است قاضی بشود. پدرش هم قاضی بود اما در ایران زن ها اجازه قضاوت نداشتند .
به دلیل زن بودنشان ونقص عقل !!! قانون بود بعداز پایان سال تحصیلی رشد من درزمینه تحصیلی بی نظیر بود ومن انگیزه زیادی پیدا کرده بودم ، برای تحصیل در رشته حقوق . سال آخر دبیرستان بودیم که خانم جمالی از ایران رفت و من بسیار اندوهگین شدم.
یادت هست راحله ؟ ساعتها گوشه اتاق گریه میکردم ،
یکی دوبار برایم نامه نوشت واز من میخواست هم چنان به مطالعه ادامه دهم ….
اما بختم باز شد و ازدواج کردم و دفتر کنکور ودانشگاه وحقوق بسته شد راحله یادت هست همان شب اخر منزل پدری من وتو تا صبح
با هم گریه کردیم غربت عجیبی مرا گرفته بود،
فقط به تو گفتم آرزو داشتم که درس بخوانم ووکیل شوم اما نشد یادت هست راحله وتودر مراسم عروسی من فقط نشسته بودی وساکت به من نگاه می کردی یادش بخیر .

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط