نفسی تازه در عمق هوای آلوده خاکستری

امروز چهارشنبه است .

صبح پنجره را که باز کردم ، مه غلیظ خاکستری  سرشار از سرب و مازوت روی کوه هارا پوشانده بود و خبری از اسمان آبی  صاف با چند تکه ابر سفید نبود .

پنجره را بستم و آن چیزی که هر روز صبح دیدنش مرا به شکر گزاری وادار می کرد دیده نشد.

اما هنوز جایشکر بسیار دارم ، چرا چون پنجره ذهن وخیالم را به روی آسمان آبی و دریای لایتناهی از کلمات و اندیشه و فکر باز کردم دوباره یک نفس عمیق کشیدم و خود را با اشتیاق زیاد آماده میکنم برای فصلی نو .

سراغازی دوباره برای جهشی در افق آرزوی دیرینه ام . کلاسهایم از جمعه شروع می شود .

دوره جدید نویسندگی واین بار مصمم هستم با اراده ای قوی تر و تدبیر محکم و مقتدرانه با کوله باری از تجربه های حدید .

حسو حالی جدید وشاید پختگی بیشتر آنچه که همیشه درنظر داشته ام . کتابم را زمانی می نویسم که قلمم پخته و جا افتاده باشد تا هر جمله ام سرآغاز ماجرایی باشد تازه آنچه که دیگری هرگز لمس نکرده وبه ذهنش خطور نکرده آنچه که متعلق به من است تنها از قلم من میچکد

شرح حالی که شاید نه قبل از من ونه بعد از من کسی تجربه نکرده ونخواهد کرد طعم خاصی از زندگی که فقط مربوط به من است و خواندن یا شنیدنش برای مخاطبان جذاب تر از همه آن چه که دیده اند وشنیده اند باشد .

من قدم در رتهی میزنم که رویای خیال انگیز من است باغ دلگشایی که فقط من میبینم گلهای زیبایی که خودم کاشته ام و رنگ به رنگ آن را خودم ترکیب کرده ام .

من با امید به شکوفایی این باغ در این جنگل انبوه وسبز و زیبای بی خزان سرفصلی دوباره میگشایم .

فصل رویش .

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط