یادداشت امروز

صبح کله سحر، بیدار شدم هنور به ساعت مقرر مانده بود. خیلی دلم میخواست نیم ساعت دیگر  را هم بخوابم، اما نشد . همه این خُلق و خو  این سالها به این سبک وسیاق ما را آزرده است هروقت می خواهم ساعتی معین کاری انجام دهم نیم ساعت قبل مغز آماده کفشهایش را جفت کرده جلو جلو راه می افتد. بابا صبر کن باهم برویم ! دیروز را به تکاندن خانه مشغول بودیم.

چونان  تراکتور از صبح تا پاسی از شب در دورتند کار کردیم ، خستگی علتی بود که میخواستم بیشتر بخوابم اما نتوانستم بلند شدم و پس از نوشتار صبح گاهی برای پیاده روی روزانه زدم به خیابان، به به چه هوایی! چه طراوتی! دراین ساعت صبح بر فضا حاکم بود . آفتاب طلایی سرانگشتان گرمش را برسر گیسوان تابدار درختان میکشید . برگهای سبز

نو رسته می درخشیدند اعجاب انگیز است! همین دیروزتا به امروز چقدر رشد کرده بودند کنار باغچه ها علف های خود رو سبز شده بودند کنار یک ساختمان قدیمی آجری واسفالت پیاده رو در شیار کوچکی بین اسفالت وآجرکه انگار فقط نم ورطوبت این یکی دوروزه لبهایش را ترکرده غنجه ای روییده بود میان اسفالت وآجر خدایا مگر می شود ؟ عکس گرفتم که آن رابرای این پست ثبت میکنم مست از سرسبزی وشوق آمدن بهار غرقم کرده بود . به نانوایی رسیدم ونانی داغ خریدم واسفناج های تازه را که چشمک می زدند . خریدم برای ناهار خورش آلو اسفناج درست کنم خورش مورد علاقه استاد کلانتری!!!است

به خانه برگشتم و مشغول شدم دفترچه یادداشت را روی کانتر گذاشتم تا در موقع لزوم چند کلمه ای بنویسم . که جیغ بنفش خانم همسایه بالا رفت . هرچه صبح از عطر بهار مست کرده بودیم پرید ! این هم شانس ما مشغول به کار شدیم و پادکستی از جناب علی بندری را آغاز کردیم برای مواقع کار معمولا، از پادکستهای “بی پلاس” گوش میکنم.

خلاصه کتابهای خوبی را با بیان جذابی تعریف میکند بیشتر مواقع وسط کار چند کلمه ای هم مینویسم کلمات جالبی به کار میبرد . باز صدای جیغ  خانم همسایه بالا رفت این بار سرخابی بود . ایشان عادت دارند در روز با دارا ( پسرش) هر روز جیغ کاری میکند.  حواسمان رفت به پادکست که اسفناجها کبابی شد! ولی حیف نمیشود با اسفناج کبابی میرزا قاسمی درست کرد با مقدار دیگری، مجدد ا … غذارا روبراه کردیم و دیدیم چقدر بدن مان کوفته است خوبست به جای نوشتن امروز را لش کنیم( یعنی دراز بکشیم ) وکمی بخوانیم به سراغ دفترچه یادداشت محمد قائد رفتیم ومشغول شدیم . چند صفحه ای خواندیم همینطور که لش کرده بودیم کمر مبارک گرفت واسپاسم شد و اما بعد چشمتان روزبد نبیند تا همین الآن قوس کمر بسیار است ولنگ میزنیم گفتیم یا دداشتمان را بنویسیم که از این یکی عقب نیافتیم .

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط