امروز تمام وقت به این جمله فکر میکردم ، توجیه برای تنبلی وقت ندارم، امروز توی مودش نیستم ، حالم مساعد نیست، وقت ندارم…
این جمله برایم جالب بود چون، خودم همیشه برای طفره رفتن از کارهایی که معمولا دوست نداشته ام انجام بدهم، تنگی وقت را بهانه کردم .
مثلا اگر کسی میپرسید چرا زنگی نمیزنی ؟ احوال نمی پرسی ؟ یا چرا به فلان دورهمی … نیامدی؟ از تنگی وقت وکارهای عقب مانده شکوه وناله میکردم که چقدر کاردارم!وطوری طرف را آچ مز میکردم که بیچاره، به قصد کمک به من برای تنگی وقت حاضر میشد . بخشی از شبانه روزش را به من قرض بدهد.
القصه
همیشه از مکالمات تلفنی فراری و در رنج بوده ام . همیشه از مهمانی های آن چنانی که فشن شو سیار است؛
وبه رخ کشیدن طلا وجواهر وقربان صدقه های الکی و پزدادن، ملک واملاک وسفرهای خارج و… حرفهای تهوع آور بیزار بوده ام و احساس میکردم که در گودال قبر گیر کرده ام آخرین بار که به چنین میهمانی دعوت شدم وجبر شرایط مجبورم کرد به حضور، تپش قلب گرفته بودم و در میهمانی ،درحال بازی آمیرزا بودم .بنده خدیی ازمن سوالی کرد ؟ که من اصلا درباغ نبودم فورا خواهرم را به کار گرفتم واز تخصص او تمجیدها کردم ،وبنده خدا را پرت کردم وسط میدان !
این صحبتها توجیه تنبلی نیست،اتفاقا میخواستم بگویم کاری را که نخواهم انجام نمیدهم . به هر قیمتی! اما امان از آن لحظه که کاری را بخواهم انجام بدهم با همین بدن ناتوان و دست وپای نیمه جان وآرتروزی تا قله قاف میروم و خود را به هدف میرسانم. درآن زمان انرژی لازم را دارم چون انگیزه ام قوی است.
حرف اصلی همین است برای انجام کار انرژی لازم است .
این جمله خاطره ای را به یادم آورد. دریک روز گرم تابستانی کلافه وبی حوصله نشسته بودم به ظاهر فیلم نگاه میکردم ، اما دردلم به زمین وزمان فحش میدادم . نازنین دلبندانم را هم مورد عنایت قرار میدادم . صحبت از شام بود و تقاضاهای مختلف برای شام …
من هم غروناله ام هوا بود که نمیتوانم دست وپایم درد میکند کمرم نیز هم، پسر جان تقاضای قرمه سبزی کرد. باتیرباری از کلمات زیبنده نوازشش کردم و با تعجب وحیرت پرسیدم کدام احمقی عصر جمعه قرمه سبزی بار میگذارد ؟ که من دومی باشم . خندید وگفت ساعت چند روز چند شنبه میشود قرمه سبزی پخت ؟
کرشمه ای نمودم وچشم گرداندم که معنی اش را همه فهمیدند.
ساعتی نگذشت که تلفن زنگ خورد، نازنین دخترخانم پاسخ گو بودند، درحال مکالمه بالای سرمن که روی کاناپه دراز کشیده بودم ایستاد وبا ایما واشاره وچشم و ابرو به من فهماند که خواهرم پشت خط است و بسیار خندان وشاد از آمدنشان استقبال میکرد وتعارف تیکه پاره میکرد. تلفن را قطع کرد وگفت خوب اینهم روزی عصر جمعه ما خاله جان تشریف میآورند. خواهر کوچک من پسرکی داشت که از نوزادی، مثل بچه هایم به اونزدیک بودم تنها کسی که حال مرا درهر صورتی خوب میکرد با شیرینی ها و شیطنت های خاص، سرگرم بودن با او دنیایی از شادی وطراوت به من میبخشید .
ازجا پریدم ذوق وشوق در رگهای وجودم میجوشید انرژی فوق العاده ای پیدا کردم.
غذای مورد علاقه اش هم قرمه سبزی بود با سالاد شیرازی چنان خود را به آشپزخانه رساندم که ظرف کمتر از یکساعت البته با زود پز! یک قرمه سبزی جانانه و یک پاستای خوشمزه پختم و سر ساعت هشت همه چیز آماده بود. بعد نگاهی به بقیه انداختم رفتم لباس عوض کنم . بقیه میخندیدند…
فهمیدم رکب خوردم ویادم آمد که خواهرم شمال است …
با خنده وشوخی ماجرا را به پایان بردیم! اما مسئله همان انگیزه بود.
این جمله مرا یاد پدر مرحومم انداخت . اندر توصیف پشتکار و توانایی انسان، همیشه میگفت. آدم اگر بخواهد فقط بخواهد، کوه را نیز جابه جا میکند. مثل فرهاد که برای رسیدن به شیرین کوه را کند. شبی نیزقصه شیرین وفرهاد را برایم گفت با آن لحن زیبایش .
واما نوع دیگری نیز میشود این جمله را نوشت .
وقت ابزاری است در دستهای ما برای رسیدن به آنچه که بخواهیم. هدف ومقصد ومقصود ما چقدر برایمان اهمیت دارد ؟ آیا آنچه را که میخواهیم دوست داریم؟ به آن عشق میورزیم ؟ برای خواسته هایمان چقدر تلاش می کنیم ؟ انگیزه ما برای تلاش عشق وعلاقه است که انرژی و پتانسیل مورد نیاز مارا تامین میکند وسوخت موردنیاز موتور را برای حرکت شارژ میکند . این بسته به اهمیت علایق ما ست که چقدر وقت ایجاد کنیم اگر اولویت ما کار مورد علاقه امان باشد برایش وقت ایجاد میکنیم آکر از خواب وخوراک و استراحت خویش بزنیم و آن را تبدیل به زمانی برای انجام کار بکنیم از هر فرصتی برا ی آن استفاده میکنیم.
2 پاسخ
پیوستگی متن شما برام قابل تحسین است و اینکه داستان شخصی چقدر با این نوشته دلنشین شد
درود بر شما
نگاه تان زیباست . بسیار سپاس