گفتگو در بهار

آمد بهاران و آغاز فصلی زیبا در صده نو …

شاید بتوان گفت تیتر، یا عنوان، یا سرلوحه قرن پیش رو . همیشه آغاز خوشایند است . همیشه تازگی دل نشین است . من این آغاز را راه را درکوچه باغی سر سبز پوشیده از پیچکها و اطلسی های سرخابی وسفید می بینم . راهی که به باغ رویاهایم روی تپه های بلند شهر آرزوها  می انجامد.

در راه که قدم میزنی، عطر گلها سرمستت میکند .

صدای چلچله ها مانع شنیدن هر صدای دیگر است .

چهچهه مست بلبلان تو را به رقص وطرب می آورد .

جام در دست وشرابی ناب ازدست ساقی طبیعت، برگرفته ای تونیز مستانه گام میزنی . سکر این شراب ناب درشفق زیبای بهاری،جانت را مینوازد .

خستگی مدتهاست از این کوچه ها رخت بر بسته .

سفره طعامت را برلب جوی با ریاحین و نعنای خود رُسته بر جویبار راه، می گشایی و نانی خوش عطر وطعم  آمیخته در عطر گل و وریحان بر دهان میگذاری  و برجان ودلت می نشیند .

راه هموار نیست . سخت است، سهل نیست.

راه بسی دشوار است.طولانی است ، سربالاست ، جان فرسا…

اما ستاره های درخشان وماهتاب تورا به سمت آن میخواند ومیکشاند.

رویای رسیدن به  قصر زیبای بالای کوه که خانه آرزوهایت می باشد، تورا جان میبخشد . شاید آن نقطه مسکن توباشد .

کوله بارت را پر کن، این بستگی دارد که چه چیز در کوله ات بگذاری، رسیدن به این کوه و فاتحانه پرچم را کوبیدن براین قله، اسرار زیاد دارد.

آیا توان وتحمل کشف اسرا ورموز راه را داری؟

تمام کوله ات را از مشاهداتت پرکن و از آموختگی باید که به پختگی برسی .

چون شاعران نامی کلامت باید به شیرینی قند یاشد .

سال جدید را سال همت نام گذاری کردم . سالی که در آن از هیچ فرصتی نخواهم گذشت.

هیچ بهانه ای پذیرفته نیست . همت یعنی راه بهانه را بر تنبلی بستن.

همت یعنی از جا بکن دفترو قلمت را بردار و بنویس اگر سال گذشته هر روز هزار کلمه ات را نوشته بودی . الآن چه بسیار که پیش رفته بودی .همین الآن که درحال نوشتن هستم میهمان دارم درفرصت کوتاه دم کشیدن برنج ، جسته ام پشت کیبورد وپستم را مینویسم . به خودم قول دادم تحت هر شرایطی طبق برنامه ها باید پیش بروم اگر از صبح تا شب برنامه هایم انجام نشود خبری از خواب نیست .

اگر خانه خلوت نباشد راه پله منتهی به پشت بام میشود، مامن و خلوت گاهم . هر طور شده باید تا پایان سال یک هزار وچهار صد به اهداف تعیین شده ام برسم. اگر عمری باقی باشد، شمادر سال یک هزار وچهارصد ویک با یک نویسنده پخته تر وماهر تر روبرو هستید . حداقل پنجاه کتاب باید بخوانم . بعضی ها را شاید برای باز دوم وسوم وشاید چهارم.  هیچ کاری انجام نداده باقی نمیماند فرصت نیست . وقت کم داریم .

سکونت در خانه بالای تپه نیاز به طی مسیری سخت است اما راه پر از گل وریحان است. متنی که در بالا نوشتم حس من از این راه است. راه نوشتن و کار کردن، زیباترین راه که لذت زیادی را نصیب آدم میکند.

حتی آموختن ویادگیری هم در این راه لذت بخش است . میخوانی ومینویسی و از متن خودت لذت میبری . چقدر زیباست خلق اثری که از ذهن تو میتراود. هیچ کس نمیتواند جز تو آن را خلق کند .

تو خداوندگار شخصیت های داستانت هستی وآنها تورا مدح وستایش میکنند . هر جا که قدم می نهی کلمات به پیشواز تو می آیند هرکدام درخود نمایی در برابر دیدگان تو از یکدیگر سبقت میگیرند!

کم کم آنقدر زیاد میشوند که نمیدانی هر کدام را چطور حاضر کنی معنای بعضی از آنها را عوض میکنی به دلخواه خودت از بعضی شان زیاد تر استفاده میکنی مثل عشق،…

اما این واژه هیچ وقت کهنه نمیشود سری در این سه حرف است …

اعجاز عشق به همه چیز مفهوم میبخشد . مفهومی خاص مثل عشق نوشتن.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط