بزرگترین مسئله نا امید کننده در زندگی شما چیست ؟بزرگترین شکست تان چیست ؟

اصولا من آدم امیدواری هستم وهیچ گاه در طول زندگی ام هیچ گاه احساس نا امیدی نکردم .

در تمام طول زندگی ام فراز ونشیب های زیادی  را گذراندم . درهر حال امیدم را ازدست ندادم . ورشکستگی همسرم در سالهای اول زندگی ام وقتی که بچه هایم خیلی کوچک بودند.

زمان قطعنامه 598 وپایان جنگ بود، همه داروندار همسرم یک شب تا صبح بر باد رفت. خیلی سخت بود، اما باز من ناامید نشدم .

پدر مرحومم میگفت: بابا تنها چیزی که درمان ندارد مرگ است، بابا مال از یک در میرود،

از در دیگر می آید . مادرم غصه دار بود، اما توکل را به من یاد میداد،

میگفت: مادر خدا را شکر کن بچه هایت سالم هستند ، نمیخواهی خرج دوا دکتر بچه ها کنی.

روزهای زندگی ام، مثل همه آدم ها چون امواج دریابالا و پایین میشد.

روزگار همین است یک بازی اش تمام میشود بازی دیگری را آغاز میکند.

انسان یکسر بازیکن بازیگردان خلاق زندگی است. اگر این نکته را دریابیم و بدانیم کارگردان کیست و نقش خویش را  خوب بخوانیم . ناامیدی راه در دل ما نمی یابد،

اما همیشه این طورنیست ، همیشه حال ما یکسان نیست.

کمی که گذشت همسرم دچار بیماری عروقی شد و جراحی سختی انجام داد.

این مسئله هم از لحاظ احساسی و هم از لحاظ پرستاری و مراقبت  از او بسیار مرا تحت تاثیر قرار دارد . این سوال را در اینجا میخواهم پاسخ بدهم من درمقابل مسائل احساسی وعاطفی دستهایم بالاست وتسلیمم اصولا آدم احساساتی هستم .

بخصوص در مسائل بیماری و ناتوانی افراد نزدیکم بسیار مستاصل میشوم البته، احساساتم در کنترل هست. به خوبی خودم را مدیریت میکنم واز اعماق وجود، مایه میگذارم وبهترین شرایط را فراهم میکنم.

اما بعد از گذراندن دوره، بسیار تکیده و شکسته میشوم واحساس می کنم از درون تهی هستم واین به دلیل هزینه کردن انرژی بسیار زیادی در زمان است.

گاهی چنین شبهایی را در گوشه ای خلوت وتنها بسیار اشک ریخته ام و شاید حس

دل تنگی و خستگی، افکارم را به سمت نا امیدی برده است ولی هیچ وقت تسلیم نشده ام ! حتی زمانیکه درشرایط سخت بیماری همسرم که دکتر با ریسک بسیار بالایی، اقدام به جراحی کرد وتنها به من گفت امکان بازگشت فقط ده درصد هست .

من امید داشتم که همسرم باز میگردد و خداوند پدر فرزندانم را برای آنها حفظ میکند . همین طور هم شد . اما شاید در آن لحظات چند ثانیه ای احساس نا امیدی برمن غالب شد ،

اما نوری تابان دلم را گرم میکرد وتوکل وتوسل به آن منبع عظیم منور داشتم.

به هر صورت مسئله ختم به خیر شد و به لطف خداوند همسرم در بهترین شرایط جراحی شد و بهبود یافت… بیست سالی از آن ماجرا ها می گذرد.

در لحظه خواندن خطبه عقد فرزندانم نیز این احساس ترس، نا امیدی ، واینکه حالا من باید آنها را با کس دیگری قسمت کنم کمی مشوشم میکرد که بعدها به شوق و ذوق خاصی مبدل شد .

هیچ کاری نبوده که شروع کنم و آن را نیمه تمام بگذارم . همیشه حالت اضطراب ودلواپسی برای انجام کارهایم داشته ام ، شاید این نتیجه سخت گیری های پدرم بوده مرحوم بسیار منظم وپای بند به مقررات ونظم بود و مارا نیز به همین شکل تربیت کرد .

خدارا شکر از هیچ چیز نترسیده ام و در هرکاری چه مادی چه معنوی با روحیه امیدواری زیاد  موفق شده ام .

درطول سالیان کارمندی هیچ وقت تاخیر نداشتم وحتی غیبت! جز مواردخاص که آن هم اجتناب ناپذیر بوده است .

امید سرلوحه زندگی من بوده است.  در سخت ترین شرایط حتی شبهایی که از شدت غم وغصه تا صبح نخوابیدم ،

روز را با شعار این که “امروز روز دیگری است ” آغاز کردم وروز تازه ای ساختم .

تنها یک روز در زندگیم احساس کردم همه چیز از دست رفت . نا امید از حضور اوشدم وشکست خوردم.

عزیزترین وبا ارزشترین شخص زندگیم را از دست دادم و از آن روز به بعد، تنها با یک امید هجران وفراغ را تاب می آورم به امید وصالش …

به اشتراک بگذارید

3 پاسخ

  1. بسیار زیبا و تامل برانگیز بود، خداوند همسر و فرزندانتان براتون نگه داره

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط