دل ودین وعقل وهوشم همه را به آب دادی به من خراب مسکین غم بی حساب دادی

کوران بیداد میکرد.  بادو باران قاطی شده بود . مردم تو خیابان تند تند راه میرفتند وخودشان راجمع میکردند. درختها از هجوم باد تا کمر روی زمین خم میشدند. آدم فکر میکرد الآن باداز روی زمین بلندش میکند ، باران طوری به زمین میزد که شتاب پرتابش تا کجا ها بالا میامد از بالاهم که توی پیچ باد قشنگ تا پلکهای ادم را خیس میکرد. غافلگیری های این فصل بود یک آفتاب تندی بود که میحواستی از گرما ذوب بشوی یک هو هوا طوری تیره وتار شد وطوفانی که بیا وببین مردم از زیر سقفهای کوتاه و کم عرض ایوانهای عبور میکردند تا یک کمی از خیس شدن محفوظ بمانند . بعضی ها هم کیسه نایلون کشیده بودن روی سرشون ولی از پایین کیسه نایلون  کمرشون خیس خیس بود همین چپند دقیقه توفان وبارون وباد یک همچه وضعی را پیش آورد کرده بود.

سید میوه فروشی سر خیابان بساط چاقاله بادام و توت فرنگی اش را که بیرون مغازه گذاشته بود که چشمک بزند ومشتر یها را جمع کند . با کلافه گی میبرد تو  و زیرلب قرمیزدئ سینی پر آب شده بود اینطوری تا فردا صبح زنگ میزدن ومضمحل میشد بارش …

سنگکی روبرویش هم  که نان هارا باید تو ی مغازه یک جوری نگه میداشت . هرکس را نگاه میکردی اخمهایش تو هم بود وغر داشت . زیرلب از این وضع ناراحت بود ولی درختهای سبز با برگهای لطیف و نازکشان انگار کیف میکردند باد و باران برای آنها مثل این بود که کارگر بنایی از صبح تاشب غرق خاک شده باشد وشب برود زیردوش و تروتمیز  بشود وخستگی اش در برود . دیگر حالا شدت بارون اینقدر شده بود که چوی های آب زده بود بالا و کف پیاده رو تا مچ میرفتی تو آب  …

رهگذرها خیس خیس بودند . دیگر همه بدو بدو میکردن تا برسند به خانه اشان پسر بچه با کیسه گوجه فرنگی ودوتا نان که زیر کاپشنش قایم کرده بود به سمت  خانه میدوید. سر خیابان ایستگاه خطی تاکسی ها بود . مردم صف کشیده بودند تاکسی ها توی ترافیک مانده بودند و مسافرها روزمین ، خانمهایی که از سرکار برمیگشتن زیر باران خیس شده بودند وآرایش صورتهایشون نم کشیده بود . چلوی موایشون وزکرده وخیس خیس بود . هر از گاهی یک ماشین می امد و یک عده را میبرد ولی بقیه  میماندند. او ترجیح داد بخه جای اینکه توصف بایستد وخیس بشود مسیر را پیاده برود . حرکت کرد تا خانه اش که آخر خیابان بود نیم ساعتی پیاده روی بود . تند تند گام برمیداشت ولی انگار باران و باد تند تند دنبالش میدویدند حتی شلوارش تا پشت زانو خیس خیس شد ایستاد که وسط خیابان سوار شود  اما دیگه تاکسی خالی پیدا نمیشد نا گزیر از ادامه راه پیاده رفت هر لحظه خیس تر میشد لرزش گرفته بود و باد استخوانهایش را هم میلرزاند  دست وپایش سر شده بود . به جای نیم ساعت چهل دقیقه طول کشید تا رسید به خانه  پروین با تعجب نگاهش کرد یکراست رفت زیر دوش آب گرم و لی انگار گرم نمیشد . لباس گرم پوشید وسرش را باسشوار خشک کرد پروین خانم یک سوپ گرم برایش پخت ولی او هر چقدر میگذشت حالش بدتر میشد عطسه وسرفه بود که پشت هم میامد . جواد آقا حسابی چاییده بود سوپ وقرص سرما خوردگی هم افاقه نکرد . فردا صبح نفسش بالا نمی آمد . سرفه امانش رابریده بود تب شدید و ضعف وبی حالی باسختی نفس میکشید . به حدی که حتی قادرنبود روی پاهایش بایستد .

دکتر خبر کردند آمد توی خانه ویزیتش کرد وتشخیص ذات الریه داد. بیچاره مرد جوان تازه ازدواج کرده بود پروین خانم خیلی مراقبش بود دوسه هفته ای مرتب غذا و آب میوه های مقوی بایش درست میکرد انواع واقسام جوشانده های گیاهی ولی فایده ای نداشت هرشب تب ولرز میکرد. بعد از یک ماه هر روز لاغر ترو رنجور تر میشد . بهتر که نمیشد بدنر هم میسد سرفه های بد صدا و حشک یک شب از شدت سرفه سیاه شد ونفسش به شماره افتا دیگر حتی نمیتوانست دراز بکشد نشته بوود وسرش را تودستهایش گرفته بود پروین بیچاره زل زده بود ونگاه میکرد .نمیدانست باید چیکار کند  جواد خیس عرق شده بود ونفسش به شماره افتاده بود وخس خس میکرد کم کم مچاله شد وسعی کرد بخوابد . پروین فکر کرد آرام شده . خوابید پتو را کشید رویش  موهای از شدت عرق خیس شده بود سرش را با حوله خشک کرد ارام ارام طوری که بیدار نشود

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط