هرکسی ازخودبیشتر خبردارد

این چند روز بعد از اتمام دوره نظم شخصی، سعی کرده ام پیاده روی

ساعت 7 را امتحان کنم ایده آلم در پیاده روی 6000 قدم هست وحدودیکساعت میشود .

اهل خانه توی آن ساعت خواب هستند و وقت صبحانه نیست من هم معمولا درمسیر برگشت نان تازه ای آنها را میهمان میکنم  ( ما روزه خوار نیستیم  بیماری گوارشی داریم ) .

بله امروز هم طی پیاده روی آف لاین فقط به همراهی انگشت شمار وکیسه پارچه ای نان گام زدیم واز هوای خوب لذت بردیم .

عطر امین الدوله ها مست وخرابمان کرده بود که برسیم خانه و قلمی بزنیم . که جلوی درب ورودی ماشین پلیس 110 مارا میخوب کرد .

کیسه نان را پشت   خودم پنهان کردم وفکر کردم به جرم روزه خواری از پی دستگیری  من آمده اند  رنگ از رخسارم پرید .

نگاهی به آسمان کردم وزیر لب دعا کردم که با صدای مدیر ساختمان به خودم آمدم بعد از سلام واحوالپرسی مرا به آقایان پلیس معرفی کرد ومن زیرلب فحش میدادم .

ای آدم فروش بی مروت پیرزن معده دردی را گزارش میکنی؟

من که درملا عام چیزی نخوردم .اصلا توبیا ثابت کن.  من دهانم خشک وبسیار هم تشنه ام !

جناب آقای 110 سلام وعلیک گرمی کرد و سوال کرد بفرمایید خانم!

ایجاد مزاحمت را باید در کلانتری مکتوب گزارش کنید .ما نمیتوانیم بدون شکایت اقدامی بکنیم .

نگاهی پرسش گرانه به آقا مدیر انداختم واوهم متعجب پرسیدمگر شما منزل نبودید ؟

خیر بنده پیاده روی بودم، اتفاقی افتاده؟

بله همسایه دیوار به دیوار شما صبح زود با بر پا کردن سرو صدا ومشاجره همسایگان را از خواب پرانده و همسایه ها ازجمله همسرتان با ایشان تماس گرفته ودرخواست مداخله پلیس کرده  بودند .

جناب مدیر هم اقدام به تماس با برادران زحمت کش 110 فرموده و آن جنابان تشریف آورده  وما را قبضه روح فرمودند.

والا این ضربه روحی کمتر از پریدن از خواب آن هم با قشقرق همیشگی مادرو پسر همسایه  بیشتر بود که کمتر نبود.!

تمام حس شاعرانگی اول صبحم را گرفت . برادران پلیس تشریف بردند و ما به خانه رفتیم .

در را که باز کردم همسر لرزان روی مبل تکیه داده بود و  با رنگ وروی پریده دستش روی قلبش بود ودخترم داشت فشار خونش را میگرفت .

دلم به حال زارو نالان مرد بیچاره سوخت .

بنده خدا همسرم  بیماری قلبی دارد وشبها با داروی آرام بخش میخوابد والبته با داروهای فشار خون و کلیه و … که حساب کنی عددی میشود چشمگیر …

با صدای کوبیدن درو فریادهای پسر همسایه خانوم بیدار شده بود!

جیغ های بنفش ایشان درحالی که دارا ( پسر شرورش )  را با القاب بسیار زیبا صدا میزند .

از دمیدن اسرافیل بر صور موحش تر است.

اوایل که ایشان به ساختمان تشریف آورده بودند در معیت اتاق من بودند به غیر از دعواهایش مکالمات روزمره وتلفنی صحبت کردنش با درجه ولوم بالای پنجاه است .

دعواهای نیمه شب و شکستن پارچ ولیوان

و کوبیدن در تراس در نیمه شب برای سیگار کشی هم که، اضافه بر سازمان حال مارا خراب میکرد.

اتاقم را با دخترم جابجا کردم وحالا او ست که شب تا صبح نظاره گر تحولات درونی همسایه خانوم است .

القصه که همسایگان دیگر هم شاکی بر شکایت از ایشان بوده وصبح گاهان مدیر خان ساخت مان را خبر ساخته و استمداد طلبیده بودند و ایشان هم در اقدامی انتحاری پلیس خبر کرده بودند .

نه تنها که رفت وآمد جنابان 110 اثری جز رعشه بر اندام ما نداشت و به درگاه الهی مستغفر شدیم ، بلکه معترض هم بودند.

ساعتی بعد پستچی زنگ زد وبرای دریافت بسته ام ناگزیر از مجاورت با ایشان در آسانسور شدم.

سلامم را که علیک نگفت بلکه پشتش را به من کرد و زیرلب نمیدانم چه میگفت هردو ماسک بر صورت داشتیم از آئینه نگاهی به صورت مشوش ودرهمش انداختم و فکر کردم  بیچاره دارا ؟

او که ندارد! پس چرا نامش داراست ؟

گویی خودش بهتر میداند چه چیزی را دارا نداردو او چه باید به دارا می داد که دارا آزام ودارا باشد.

که اینگونه پریشان است.

وبرای بدست آوردنش به درو دیوار میکوبد، شاید کسی صدای درماندگیش را بشنود .

طفلکی دارا …

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط