باران

اکنون اینجا هستم، زیر سرپناه کافی.
بیرون باران می‌بارد، بیرون زیر باران باید سر را پائین انداخت و راه رفت و یک دست را حفاظ چشم‌ها کرد و درعینِ‌حال به جلو پای خود چشم دوخت،
 به چند متر جلوتر، به چند متر اسفالت نمناک؛ بیرون هوا سرد است،
باد میان شاخه‌های سیاه عریان می‌پیچد؛ باد میان برگ‌ها می‌پیچد،
و انبوه شاخه‌ها را به نوسان، به نوسانی می‌اندازد که سایۀ آن روی دیوارهای تگرگی سفید می‌افتد.
نه بته‌ای تا سایه‌ای بیندازد، و باید زیر برق آفتاب راه رفت و یک دست را حفاظ چشم‌ها کرد و درعینِ حال به جلو پای خود چشم دوخت،
فقط به چند متر جلوتر، به چند متر اسفالت غبارگرفته‌ای که باد بر آن خط‌های موازی، چند شاخه، مارپیچ وصل می‌کند.

هوا ابری میشود ابرها درهم میآمیزند آسمان تیره وسیاه ، سکوتی خیابان را پرمیکند گویی ابدیت تورا میخواند.باران با ریتم آهسته وریز میبارد . می بارد آرام . آسمان غرشی توفنده سر میدهد این سرآغاز یک  یورش است.

باران برتن شیشه سرد سرانگشتان لطیفش را از بالا به پایین میکشد گویی نوازی عاشقانه وترانه ای بانوای آهسته نغمه وار در گوشش میخواند. تن بلوری شیشه از نوازشهای بارانی تر شده ، اما گویی مور مور ش میشود قطره ها ریزریزوبافاصله برتنش مینشینند ویا شیشه بلوری باران را اینطور در آغوش میکشد.

زمین نمناک است از نجوای آسمان و شیشه ای بلورین که این عشاق سردرگریبان چه رازهای دلبری بریکدیگر فاش گفته و اشک ریخته اند.

درختام برگهای خود را بر روی زمین نمناک آستر میکنند تا پس از آمدن آفتاب این اشکها جوی هارا پر کنند وبه چشمه ها ودریاها بریزند.گویی ناله عشاق سرمست از هجر و جدایی ازلی وابدی است .

ترانه باران همیشه یاد آور هجران ودلتنگی و وداع است .

صبح که آفتاب برمی آید تنها جای بوسه های باران برتن بلورین شیشه ها جامانده است .

نغمه عشق را باید از امواح خروشان دریا شنید که تمام نهر ها وجویبارها ی خامل شعر وغزل وقصیده واسرار عشق است فقط به دریا راه یافته است.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط