اکنون اینجا هستم، زیر سرپناه کافی. بیرون باران می‌بارد، بیرون زیر باران باید سر را پائین انداخت و راه رفت و یک دست را حفاظ

درباره کتاب برایان کلارک دردی که هریسن متحمل شده بسیار گران است. خود او هم این را می‌داند اما چیزی که بیشتر از همه این

در یک شب برفی و سرد ورویایی در یکی از شهرهای زیبای ونیز دختری دیده به جهان گشود فرشته ای آسمانی که پدرو مادرش سالها

مامان کوسه ، داد وفریاد راه انداخته بود و سروصدایی به پا کرده بود که بیا وببین مرتب هم به آقای کوسه تبار   کنایه میزد