عشق مادری

نامه ها
سلام راحله جان خوبی ، مدتی است ازتو نامه ای نداشتم .
نمیدانم کجایی ، دلم خیلی برایت تنگ شده ، من خیلی سرم شلوغ بود . بعد از زایمان مهران که به دیدنم آمدی دیگر خبری ازتو نشد ! هرکجا هستی سلامت باشی، من خیلی گرفتار شدم نمیدانم خبردار شدی یانه؟
خدا یک دختر خوشگل به من داد . درفاصله کمتر ازیکسال مادر دوفرزند شدم باورت میشود .؟ خودم هم هنوز باور نمیکنم .
زندگی است دیگر آدم را غافلگیر میکند . تصمیم میگیری به شمال بروی ، بهمن میشود کوه ، می ریزد جاده بسته میشود ، اما تو باید بروی زندگی یعنی رفتن یعنی جاری بودن .
به خودت که می آیی، می بینی چند سالی است ساکن جنوب شدی! چه شد من که مقصدم شمال بود؟ زندگی جبری است ،به اختیار آنچه که فکر می کنی در اراده توست در دست دیگری است و آن چه که می اندیشی که سر نوشت است ، همت توست شاید ظاهر این جمله در تناقض باشد .
اما به مفهوم واقعی که به آن فکر کنی می بینی که اراده تو جزئ ناچیزی از اراده خداوند است و همه چیز در اختیار اوست وما محکوم به جبریم یعنی بشریت محکوم است.
یادت هست ؟چقدر راجع به مفاهیم این موضوعات با هم حرف میزدیم و کتاب میخواندیم .
قضا و قدر ، جبر واختیار.. آن روزهایی که باهم شروع کردیم از فلسفه خواندن درعمق فلسفه غرق شدیم، در مفاهیم وحدت در کثرت وکثرت در وحدت ،
تناسخ یا سنخیت ! یادت هست کتاب عود ارواح گابریل دلان را خواندیم و چقدر بحث کردیم و بعد وارد فلسفه عرفانی شدیم کتاب فصوص الحکم را میخواندیم چقدر سنگین بود ؟
زور میزدیم و میخواندیم . کلاسهای اخلاق علامه محمد تقی جعفری را یادت هست ؟ درخانه قدیمی و ساده ای با یک میز کوچک چوبی روی پتو می نشست
واز فلسفه میگفت از محی الدین ابن عربی، آنجا بود که عاشق ابن عربی شدیم .
راحله یادش به خیر چه روزهایی بود از سرما توی اتاق می لرزیدیم آن روزها آن روزها طور دیگری بود هیچ کس نمی دانست آن پیر مرد ریز اندام با لهجه شیرین آذری فیلسوف شرق است و چیزی کم از
شیخ اشراق ندارد . اما به همان سادگی می آمد ودرس میگفت و میرفت رایگان!
این روزها که گاهی اورا درتلویزیون می بینم میخکوب میشوم .
راحله ،راحله ،چقدر دلم برای آن روزها تنگ است.! این روزهای من پرشده از احساس مسئولیت .
پسرم نزدیک به دوسال دارد ودخترم مرسده پنج ماهه است. از صبح تا شب مشغول رسیدگی به آنها هستم راستی! حتما با دیدن نامه ام با من تماس بگیر، یک روز بیا ببینمت.
راحله مادری کار بسیار دشواری است . دائم باید درحال کنترل باشی مزاجشان سفت نشود ویا خیلی شل نشود. حساب کار کرد روده ها را داشته باشی .
حساب تاریخ واکسن ها و به موقع انجام دادنشان را داشته باشی.
وزن وقد که دیگر نگو کنترل ماهانه . ویتامین ها به موقع!
اگر خدای ناکرده سرما خوردگی باشد و مجبور به خوراندن
آنتی بیوتیک باشی راس ساعت با ترفند و کلک طوری به خوردشان بدهی که بر نگردانند ویا بیرون ندهند …
غذا یشان را باید به صورت روزانه بپزی ، ارزش مواد غذایی برای رشد را باید بدانی و خلاصه که… قسمت شیرین ماجرا حمام کردنشان است . میدانی چطور آنها را حمام میکنم؟
اول دخترک را میشویم وسپس لباس پوشانده شیر میدهم و میخوابد
وپسرکم که تا حالا سرگرم، آب بازی بوده اورا نیز به همین ترتیب البته فراموش نکن، دمای حمام و حال را باید یکسان نگه داری که سرما نخورند
و بعداز بچه ها نوبت گربه شور کردن خودت میشود دراین حد که با در باز .. و پاییدن یک چشمی بچه ها که نکند ! پسرک سراغ مرسده برود و کودتا کند واورا ازتخت به زیر بکشد.
اهمیتی ندارد درچه حد از پاکیزگی باشی تا صدای گریه بچه مهلت داری.! حالا صدای کدام یک بالا رود . خدا عالم است باورت نمیشود دراین زمینه مهارتهایی را به دست آورده ام که، اگر ببینی متحیر العقول میشوی .
بله راحله جان آن دختر پر شور وشر که یک اکیپ دبیر و ناظم را سر کار میگذاشت امروز مادری شده که صبحش را به شبش میدوزد و تمام وقت متعلق به فرزندانش است .
البته فرصت های طلایی هم میشود که مثلا خانه مادر یا مادر شوهر باشد که یک نفر کمک کند و چند ساعتی را در استراحت بگذرانم . پدرشان هم گاهی کمک میکند اما مشغله اش زیاد است صبح می رود وشب می آید .
تنها به ساعتی بازی با بچه ها بسنده میکند و ازهوش میرود .حالا اگر یکی از بچه ها مریض باشد و شب بیدار باشد آن یکی هم با صدای دیگری بیدار میشود ! یکی را روی پاهایم میخوابانم و یکی را سر شانه ام .
این حجم از توانمندی را هیچ وقت درخودم سراغ نداشتم. راحله زندگی قدرت های نهفته را بارور میکند . زندگی از آدمها ، انسان های سخت کوش میسازد مسیر سرنوشت تلاش بی وقفه را به آدم میاموزد
بخو اهی یا نخواهی !! حق انتخاب نداری فقط باید بروی آن هم با سرعت ..
راحله جان، حال این روزهای من این هست،
البته شکایتی ندارم و راضی ام،خوشحالم، وقتی بچه هایم را درآغوش میکشم ، بهترین لحظات عمرم سپری میشود ، وقتی خنده هاشان را می بینم دنیا برایم زیباتر می شود. وقتی ایما واشاره های پسرم رافقط من میفهمم و الفاظ نا مفهومش را درک می کنم ، احساس میکنم که دنیا فقط مال ماست من وفرزندانم .
از زیباییهای این حس هرچه بگویم کم است و چقدر عجیب وپیچیده است .
انسان همه هستی اش را برای فرزندش می دهد، زمانی فکر میکردم عزیزترین موجود درقلبم فقط مادرم هست .اما حالا به تو میگویم راحله فرزند از مادرهم عزیزتر است .
دردل شب از خواب که شیرین ترین لذت زمین است میگذری تا کودکت بخوابد اورا ساعتها درآغوش میگردانی تا آرام شود . چه بسیار شبها که تاسحر، مهرانم را درآغوش گرفته وبا تمام ووجودم برایش شعر ولالایی خواندم.
تا تبش قطع شود وبتواند آرام شود واو فقط در آغوش من میخوابد وصبح ، با طلوع آفتاب تمام رنج شب را ازیاد میبردم وقتی که تبش قطع شده بود و میخندید .مادری یعنی عاشقی یک طرفه .

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط