درباره سانسور بر گرفته از دفترچه خاطرات وفراموشی از محمد قائد

حکمت عامیانه می گوید هر چه را به ذهن می رسد نباید بر زبان جاری ساخت و هر چه را بر زبان آمد نباید روی کاغذ آورد. به این اندرز از دو زاویهمی توان نگاه کرد. اول اینکه چنین حکمی خلاف اصل انسجام شخصیت و یگانگی فکر و گفتار و کردار است و انسان، بی تن دادن به دوگانگی و دورویی، باید هر آنچه را به فکرش میرسد اعلام کند و نوشتار او نباید چیزی جز گفتارش باشد. فرهنگ غیرمادي بشر مجموعه ای است از افکار درست و نادرست، خوشایند و ناخوشایند، که کسانی شجاعانه، و گاه به رغم همه چیز و همه کس، بر زبان و بر قلم جاری کرده اند.
ارزیابی احتمالي دوم ممکن است از این برداشت طرفداری کند که فکر و تخیل نه تنها دایره ای بسیار گسترده تر از حرف و عمل دارد، بلکه فکر اساسا تغییرپذیر است و به بیان دیگر، می توان آن را هر زمان تصحیح کرد، حال آنکه عمل، چه در قالب گفتار و چه در شکل رفتار، تیری است که از کمان چو رفت نیاید به شست باز  .

مدافعان این جنبه از ارتباط فکر و عمل می توانند بر یکی از واقعیات مسلم در تربیت اجتماعی انگشت بگذارند انسان، در روند تربیت برای زندگی در اجتماع، بسیار زود می آموزد که قضاوت درباره دیگران را باید به حداقلی لازم محدود کند. حرف راست را باید از کودکان شنید و درست به همین سبب به كودك می آموزند که بهتر است که چه درباره شکل وقیافه دیگران وچه درباره موضوعهای قابل تغییر،با صدای بلند فکر نکنند.
مدافعان نظر اخیر می توانند این نکته بسیار مهم دیگر را هم پیش بکشند که  انسان رویاهایش را ندرتا با کسی در میان می گذارد و خیلی زو د یاد میگیرد که تجربه ذهنی حیطه خواب، با آن مناظر و تصاویر گاه هولناک گاه مایه انزجار و گاه شرم آور، عرصه ای است بی در و پیکر که نباید در بیداری بر زبان بیاید، تا چه رسد به آنکه مکتوب شود. همین دسته یادآوری می کنند که دروغ گفتن ممکن است گناه باشد، اما راست گفتن واجب نیست.
در این بحث به تقابل این دو نظر درباره حدود بیان فکر به شکل گفتار و نوشتار می پردازیم و مرور کوتاهی می کنیم بر چند و چون عوامل بازدارنده ای که در نظام اداری اجتماعی ما برای ایجاد مرزی میان این سه حیطه ایجاد شده است. تأکید بر جنبه های اجتماعی خواهد بود، بنابراین پیش از هر چیز به جنبه هایی می پردازیم که می توان گفت مشخصأ در حیطه بازدارنده های عینی نیست و بیشتر در قلمرو روانشناسي اجتماعی جا میگیرد تا در جامعه شناسی و سیاست شناسي سانسور.
یکی از مضمونهای بحث سانسور پدیده ای است موسوم به خودسانسوری. از فحوای کلام کسانی که بر خودسانسوری انگشت میگذارند چنین بر می آید که گویا سانسور رسمی سبب پیدایش و تقویت خودسانسوری می شود. اگر سانسور را به رشته بازدارنده مشخصا تحمیلی و بیرونی برای جلوگیری از تبدیل فکر به کلام و به نوشته تعریف کنیم، خودسانسوری مشکل بتواند در این تعریف بگنجد، چون نه همواره تحمیلی است و نه الزاما بیرونی. ما گاه چیزهایی، از بدگمانی گرفته تا شواهدی خطا کار بودن درباره دیگران در ذهن داریم که به دلایل گوناگون صلاح نمی دانیم برزبان بیاوریم.
افراد به دلایلی بسیار فراتر از امر ونهی سانسور رسمی چیزهایی را بر زبان وبر کاغذنمی آورندو برداشتن این موانع به روانشناسی اجتماعی، خلق وخوی قومی و ملاحظه سود وزیان ها بر میگردد
کسی که کتابی درباره درگیری های یکی از اقوام ایرانی با دولتهای مرکزی  می نویسد  ممکن است واقعا معتقد باشد که آن قوم أساسا چون از سطح تمدن بقیه مملکت عقب مانده اند به کوه زده اند تا با تمدن برتر مبارزه کنند؛ یا نظر بدهد که مشکل در نوع اعتقادات مذهبی آنهاست که جلو پیشرفتشان را می گیرد. چنین مطلبی، دست کم با این درجه از صراحت، به احتمال زیاد از سانسور نخواهد گذشت چون انگ نفاق افکنی بین اقوام
خواهد خورد. چاپ و انتشار آن بیرون از ایران امکان پذیر است اما، حتى اگر به زبانهای دیگر منتشر شود، می تواند اتهامهای شدید ضدیت با مشى دموکراتیك و میل به تبعیض متوجه نویسنده آن کند. بنابراین قابل پیش بینی است که چنین بحثی، حتی اگر در فکر کسانی باشد، روی کاغذ نیاید. در مثالی دیگر، در بعضی کتابهای قدیمی اشاره هایی به اشخاص و جود دارد که ویراستار و ناشر امروزی آنها را حذف می کنند زیرا چنین نسبتهایی می تواند سبب اعتراض نوادگان آنها شود.
خودسانسوری پدیده روشن و قابل تعریفی نیست و تابعی است از متغیر مصلحتها – مصلحت گوینده، مصلحت نویسنده مصلحت ناشر –  مصلحت فقط به ترس مربوط نمی شود، به منافع هم مربوط است به نبرد طرف قوی تری، مانند حکومت، رفتن شاید هیجانی قهرمانانه در فرد معترض بیافریند، اما رنجاندن آدمهایی که از نزدیک با آنها سر و کار داریم ممکن است دردسرهایی ناخوشایند و اضطراب اور درست کند. انتقادی حتی شدید از رئیس دولت ممکن است پیامدی برای نویسنده در پی نداشته باشد، اما مشابه همان مطلب اگر درباره معاون اداره ای نوشته شود که نویسنده نیازمند عنایات اوست، به احتمال زیاد دردسرساز خواهدبود.

بری تصمیم در این باره که، مثلا، تمام پیکانهای زهرآگین نوین خاطرات به خانواده رقیبانش به حال خود بماند با برخی از آنها نشود، باید مورد به مورد بحث کرد و سود و زبان ها را سنجید، حتی اگر سیستم بازبینی در این باره ساکت باشد. در واقع، موازنه قوایی بین اشخاص طبقات، فرهنگها، و البته حکومت کننده و حکومت شونده وجود دارد و باید کوشید طرف قوی تر را ترغیب و وادار کرد که تن به اتفاق نظر دست کم سازش بدهد. از این رو، بحث سانسور را به موانع رسمی، هرچند صریحا تعریف نشده، در انتشار مطالبی خاص در کتاب محدود

می کنیم یعنی آن مواردی که کسی صلاح دانسته و لازم تشخیص داده است مطلبی روی کاغذ بیاورد و به چاپ بسپارد اما با نهی و ممانعت، یا حذف و تحریف حرف خویش، مواجه شده باشد.
در عالم واقعیات، تعیین حد فاصلی بین خودسانسوری و ویراستاری بسیار دشوار است. همه مطالبی که از سوی هرکس در هرجا روی کا می آید درست و دقیق و رسا و قابل دفاع نیست و ویراستاران حقوق می گیرند تا به نویسندگان کمک کنند حرفشان را درست تر و دقیق تر بزنند این عادت بتازگی در مطبوعات ایران باب شده که مطالب را کوتاه می کنند
و به جای بخشهای محذوف، نقطه چین می گذارند. اما هنر ویراستار ماهر در آن است که جای بخیه روی مطلب دیده نشود نه اینکه در محل جراحی شده علامت بزند. در هر حال، دستگاه سانسور یقينا برای ایجاد سلاست و ایجاز و انسجام در نوشته های افراد ایجاد نشده است، اما پاره ای شکایتهای قلمزنان در باب خودسانسوری، از نظر فنی جای بحث دارد.
سانسور تنها همانی نیست که روی کاغذ مارک دار، یاروی اوراق بی نام و نشان و تاریخ، ابلاغ می شود. آثاری از قبیل اشعار یغمای جندقی وایرج میرزا، گر چه خواندن آنها ممکن است واقعا على السویه باشد و عمدتا به درد وقت گذرانی و ریشخند خلايق نخورد، همواره زیرزمینی بوده اند تازه آن هم در چاپهایی پر از حذف و نقطه چین.

بخشی از سروده های میرزاده عشقی، گرچه از نظر شناخت حال و هوای زمان اهمیت دارد. در کتاب و نشريه نام و نشان دار قابل چاپ نیست، نه در ایران و نه در هیچ جای دیگر، چون خواننده کتاب فارسی اکنون دیگر به قشری کوچک از خواص محدود نمی شود و هر کتابی در دسترس جماعت عظیمی از مرد و زن و دانش آموز و حتی کودکان است. شاید سالها طول بکشد تا فرهنگ ما به حدی از بردباری برسد که دوباره بتواند این قبیل نوشته ها و سروده ها را تحمل کند. یکی از تأسف بارترین سانسورهای فرهنگی – اجتماعی در مورد عبید زاکانی، آینه تمام نمای بخش غیررسمي فرهنگ ما و خلقیات بشر به طور کلی، اعمال شده است.
يك مورد بسیار مهم دیگر را هم به یاد داشته باشیم. در دهه های ۳۰ و ۴۰ کسانی که تعدادشان اندك به نظر نمی رسید قویا از این نظر دفاع می کردند که آثار صادق هدایت مایه بدبینی و دلمردگی است، جوانان را به خودکشی سوق می دهد و باید ممنوع شود. امروز که اندکی در خود فرورفتگی و مبل به ستایش مرگ عیب بزرگی به حساب نمی آید، هدایت را در کل آثارش – حتی در وغ وغ ساهاب خنده انگیز و ضد سلطنت – به دهری گری، بی اخلاقی و مادی گرایی متهم می کنند. کسی چه میداند که جامعه فردا چه ضررهای تازه ای در آثار او کشف خواهد کرد.
نکته دیگر، تعداد کتابهای بررسی شده است. کسانی اظهار نظر کرده اند خوب و بد زمانه باید ساخت و گرفتاری یکی دو دو جین کتاب وع الانتشار را نباید بزرگ کرد. واقعیت این است که همواره همه ها، از تاریخ ادیان گرفته تا مقاومت مصالح، بی ردخور بازبینی نمی شده اند
تصویری که گاه از سانسور به دست می دهند است که در صحنه ای کافکایی، درراهروهایی تا سقف صبح تا عصر تعدادی را سطر به سطر زیر ذره بین می گذارند شرایط، نسبت کتابهایی که در مرحله بازبینی گرفتار می ماندبه کل کتابها چندان بزرگ نبوده است، شاید در حد نیم با يك درصد کل کتابها، اما دراین جا نسبت به تنهایی گویای موضوع نیست و باید به قدر مطلق هم توجه کرد. حتی اگر يك در صد از ده هزار کتاب آماده انتشار ممنو ع  شناخته شود یعنی صد کتاب، که به معنی دست کم صد سال کار است. به کتابهایی را هم که سالها پس از انتشار ممنوع اعلام می شود افزود توجه داشت که ممنوع و مشروط شدن تنها برای يك رده خاص است و به اعظم کتابها ارتباطی ندارد. زمانی که مرگ و میر نوزادان پنج در هزار اعلام میشود، ساده لوحانه وبلکه خطاست، که از دوام عمر995 نوزاد دیگر اظهارخشنودی کنیم. اصل بر بقاست نه بر مرگ زود رس . در این جا با فنای چند موجودی تکرار ناشدنی سر و کار داریم، نه با هدررفتن چند بند کاغذ. در این نوع توجیه درصدی، از نظر آماری هم ترفندی نهفته است. ابتدا کتابهای کمک درسی را جزو آمار کل کتابها میگیرند و بعد حساب می کنند که کمتر از نیم درصد آنها به دردسر افتاده اند. صحیح تر این است که بگوییم چند رمان و کتاب اجتماعی و تاریخی برای چاپ ارائه شده، و آنگاه اگر درصد گرفتارها را حساب کنیم به عدد معنی دار و واقعی می رسیم.
انگ باطل چگونه و با چه فلسفه ای فرود می آید؟

کسانی می گویند:امکان صحبت کردن از سانسور یعنی سانسور به معنی واقعی کلمه ندارد، وگرنه یکی از نخستین چیزهایی که باید سانسور شود – سانسور است. نظامی که به طور خشن و جدی مانع بحث دربار نمی شود یعنی اهل مداراست و سانسور را هم موضوعی می بیند در ردیف
رهایی که باید سانسور شود خود کلمه
و جدی مانع بحث درباره سانسور سور را هم موضوعی می بیند در ردیف کسر بودجه و

سوء استفاده از بیت المال : همیشه وجود داشته، حالا هم کماکان وجود دارد امیدواریم که روزی برسد که وجود نداشته باشد.
این تصویر مسالمت جویانه، ویرانگریهای واقعی و جانبی سانسور از دور می ماند، نکاتی از این قبیل که بتوان سایه ای غول آسا را که روی هر گاه انتشاراتی و هر مؤلف و مترجمی سایه افکنده درست شناخت و تعریف کرد. سانسور گاه توهم زا و گمراه کننده است. این کتاب توقیف شده؟ پس باید حتما آن را خواند؛ شما این روزها سرگرم چه کاری وید، کتابی دارم که توقیف است. گاه حتى ناشر و مؤلف دوست ندارند بگویند کتابشان گرفتار سانسور شده و به چه دلیل، چون اعلام چنین نکاتی یعنی شواهدی بر سازشی که بعدا ممکن است انجام گیرد و اعتبار اثر لطمه دیده را مخدوش کند. سانسور، بنا به ماهیت ابهام انگیز، مخالف روشنگری و ضدآگاهی اش، حتی ترسیم تصویری نسبتا دقیق از سانسور را ناممکن می کند. کسانی می گویند بهتر است اصول سانسور اعلام شود تا همه تکلیف خودشان را بدانند. چنین درخواستی با نفس سانسور در تعارض است. سانسور ماهیتا نمی تواند تعریف و توصیف به دست بدهد. سانسور در ذات خود وسیله ای است برای ایجاد ابهام در تعاریف و در محاق قرار دادن تصاویر.
با این همه، ایدئولوژی اهمیتی را که روزگاری نزد بازبين داشت تا حد زیادی از دست داده است. زمانی اگر در کتابی، حتی در زمینه هایی مانند نقاشی و موسیقی، اشاره ای گذرا به اخلاقیات و سلیقه های بورژوازی میرا دور می شد، در حکم مقابله با نظام حاکم بود. حالا نوعی از تمایلات رادیکال و سخن پردازی علیه ’’ارباب زر و زور و تزویر‘‘ نه تنها مباح، بلکه مستحب است. کسانی هنوز از روی عادت به یکی از واضعان  فلسفی علمی اشاره

می کنند  اگر هم بخواهند می توانند صریحا به ستایش از مارکس و انگلس بپردازند و   نوشته های آنها را نقل کنند . البته جز در زمینه مذهب.

زمانی محر معلی  خان، مامور نظمیه یا کارمندان  معتمد نخست وزیری با فرهنگ و هنرمامور باز بینی می شدند و چون از ته وتوی قضية سر در نمی آوردند ،دنبا ل رفع و رجوع بودندو به  مطایبه روایت می کنند که کار را به گذا شتن “فعله ” به جای کارگر و  “عصبانی” به جای  طغیانگر میکشاندند.حالا سیستم ظاهرا پیشرفت کرده است اشخاصی که مأموریت

می یابند آثار مشکو ک را بخوانند آدمهایی پرت از مرحله نیستند و سطح کار بالا رفته است. اما در این میان ظاهرا عارضه ای کوچک پیدا می شود :

مأموران قرنطينه پس از مدتی مبتلا به همان امراض مسری  روشنفکریو روشنفکری گری

می شوند و باید آنها را برداشت و نیروی تازه نفسی به جایشان گذاشت که بتوانند از این کتابها و بحثها  فاصله بگیرند و در خط قرمز کشیدن و دستور به حذف دادندلنازک نباشند.
این تصور یا استنتاج یا ادعا که دایره بازبینی مجهز به مشاورتی است از حرفه ای های اهل قلم، نه موضوع مهمی است و نه چیزی را عوض می کند کسانی می گویند گناه از آنهایی است که همکارانشان را لو می دهند. ما اصولا مگر نه اهل هر حرفه ای دوست دارند کسانی از خودشان به عنوان هیئت منصفه، با مشاور و مستشار، در مجامع تصمیم گیری حضور داشته باشند؟ در شرایطی که رمز مخابراتی ارتشهای متخاصم قابل کشف است سردر اوردن از مطالب کتاب علوم اجتماعی، یا حتی کتابی درسی به زبان ارمنی، نباید برای يك دولت دشوار باشد. از همین رو، کتابهایی سالها پس ازانتشار ودر چاپهای بعدی به دردسر میافتند. زمانی تصور میشدبتوان شعرهایی گفت و مطالبی نوشت که دایره بازبینی متوجه مفاهیم ضمنی آنها نشود اما خواننده اهل نظر چنان ظرایفی را دریابد. امروز فضاسازی ادبی هم زیر ذره بین است .
به تعبیری، درجه سختگیری بالاتر رفته است. به دیگر، متون مکتوب در دسترس همگان است و نوشتن رمان خواص پسند که جماعت را با آن کاری نباشد دشوار است
پدیده سانسور ناچار است گیج کننده و پر تناقض باشد: هم اهل ملاحظه و توجه به اسم و رسم است و هم ناچار است مطلق گرا باشد، از يك سو ظاهرا  معتقد به الاعمال بالنیات است و حرفی را که در نوشته این آدم مطلقا تحمل نمی کند به راحتی بر آن دیگری روا می داند. اما در زمینه اخلاقیات، خشك اندیشی را به چنان مرحله ای می رساند که کار به مضحکه می کند. در کتاب هنر، چاپ عکس ملائکه ای که میکل آنژ در سقف کلیسا کشیده ممنوع است و ممیز می گوید اگر کمی نرم بیاید به عکس پورنوگرافی امروزی هم برچسب هنری خواهند زد.

به این ترتیب، عکسهای کتابی درباره بومیان استرالیا با معماری قوم آزتك هم سانسور می شود. در مجموع، سه حیطه ادبیات، تاریخ، و علوم انسانی همچنان آوردگاه نبرد است. در زمینه اول، بازبینی شونده مدعی است که به قلمرو خلاقیت او تجاوز شده؛ در حیطه دوم، هر طرفی مدعی است که تنها بك روایت معتبر وجود دارد؛ در عرصه سوم، بازبینی کننده مدعی است که اشخاص بی صلاحیت نباید در چنین معقولاتی دخالت کنند.
در حیطه ادبیات، در رمان زنگها برای که به صدا در می آید، اثر ارنست همینگوی، صحنه هایی هست از معاشقه پارتیزانی آمریکایی در اسپانیا و زنی که با رزمندگان ضد فاشیست همکاری میکند. در رمان عشقهای خنده دار، اثر میلان کوندرا، به موازات کشمکشهایی در حزب کمونیست، روابطی عاشقانه جریان دارد. در صحنه ای از رمان رگتایم، نوشته ای. ال. دکتروف، یکی از قهرمانان داستان که در کمد اتاق بانویی پریچهره مخفی شده است غریوکشان و بسان اسب ځل بیرون می برد. همه این آثار درزمانهای مختلف به فارسی ترجمه شده اند ، اما در ترجمه فارسیکتاب اخیر، مقداری نقطه چین می بینیم،اثر دوم تاحدزیادی کوتاه شده و اثر اولمدتهاست که تجدید چاپ نمی شود،گرچه آثار همینگویمعمولا به اصطلاح خانوادگی اند.[ادامه دارد]

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط