من همیشه عاشق تغییر و تنوع بوده ام . از سکون ویک نواختی در رنج وملال می افتم .
این خلق و خو نمیدانم از کی به جانم افتاد . ازوقتی یادم میاید دراین حال واحوالات بوده ام . زمانی که دانش آموز بودم کمدی رابرای جای کتابهایم در اختیار داشتم .
هر هفته جمعه ها کتابهایم را مرتب میکردم دفتر ها را یکطرف و کتابهارا طرف دیگر، میچیدم .
هفته بعد همه اشان را افقی روی هم میخواباندم … بعد ازمدتی هم با کاغذاهای رنگ وارنگ مثلا دی زاین!!! میکردم .
بعدها که اتاق جداگانه داشتم، البته من وخواهرم مشترک اتاقی داشتیم، دائم دکوراسیون اتاق را که تشکیل شده بود از دودست رختخواب ویک کمد کوچک لباس تغییر میدادم و طاقچه ای که خالی بود .
دوچراغ مرکبی قدیمی مادرم را که در زمان انقلاب و قطعی برق از آنها استفاده میشد را تمیز شسته بودم وبعنوان دکور از آن استفاده میکردم.
دوگردسوز انگلیسی هم داشت،که شیشه های ظریفی داشت و پاک کردن لوله آن از دوده کار سختی بود. اما من با سختی بسیار این کار را میکردم وآنها را هم پشت پنجره اتاق میگذاشتم. به نظرم می آمد، اتاقم را شیک آراسته ام.
به نظم وترتیب اهمیت میدادم گاهی برادرانم به اتاقم میآمدند وشیطنت میکردند و همه جارا به هم میریختند عصبانی میشدم ویک سیلی جانانه میهمانشان میکردم .
اینها را میگویم که مقدمه ای باشد برای خود توصیفی .
این خلق وخو همچنان با من بود تا ازدواج کردم و در آپارتمان کوچک زیبایی مستقر شدم اتاق های خانه ام کاغذ دیواریهای زیبایی داشت . اتاق خوابم شکوفه های صورتی و پرده توری خامه دوزی سفید داشت و سرویس خوابم دست ساز پدرم بود، مدل ایتالیایی که بسیار شیک وزیبا بود .
اتاق پذیرایی کاغذهایش سبز سدری بود با طرح های برجسته وپرده های توری کرم و والانهای مخمل سدری الحق و الانصاف مادر خدابیامرزم سنگ تمام گذاشته بود. البته که سلیقه پدرم درطراحی و دکوراتوری خانه بی تاثیر نبود!
چون کارش نجاری و فرنگی سازی بود، ودوره هایی را در آلمان دیده بود کارهایش بسیار حرفه ای بود.خیلی از ساختمانهایی که در هه پنجاه کار کرده هنوز کارهایش پابرجاست خودش نیست . آثارش هست …
او در نوع خود طراح ومجری بسار خوبی بود. مبلهای اتاق پذیرایی یشمی بود و میز شیشه ای دودی .
میز تلویزیون را هم پدرم ساخته بود بسیار زیبا یک طرح آنتیک انگلیسی.
آشپزخانه ام پرده چهارخانه صورتی وسفید داشت با والان چین دار وتمام اسباب واثاثیه از همان پارچه دوخته شده بود دم کنی و دستگیره و رومیزی …
القصه خانه نوعروس را بسیار زیبا چیدمان کردند ورفتند یکی دوماهی دوام آوردم !
وبعد شروع کردم به تغییر وایجاد تنوع ! در اشکال مختلف وعجیب وغریب خانه را میچرخاندم حتی اگر معوج بود! از تغییر آن لذت میبردم همسر بینوا عادت داشت باید جای خوابش ثابت باشد ، اما این خلق وخوی من عادت اورا ازیادش برد .
بعدها بچه دار شدیم و همین ماجرا ها با اتاق بچه ها اتفاق می افتاد گاهی اتاق بچه ها را با اتاق خودم جابه جا میکردم .
فردای آن روز ملحفه های نو با پرده هایشان ست میشد پارچه های ارزان میخریدم وتند تند همه را تنوع میدادم روح من با یک نواختی در جنگ بود مثل موج دریا در جوش وخروش بودم . هرروز به طریقی .
سالیان سال است که با این تغییرات درگیرم .
تغییر وتحول در نوع بینش ، برایم از همه چیز مهمتر بوده است. دائم در هر دورانی از زندگی ام سعی کرد ه ام،نگرشی متفاوت حتی به جریانات عادی وروز مره زندگی داشته باشم . جایگاه خود را دائما عوض میکردم گویی درجای خود قرارنگرفته بودم .
اما حالا دراین دوران بعد از تجربه زیبای دوره های شاهین کلانتری روح تشنه تنوع طلب من درحال سیراب شدن است .دیگر مثل سابق تغییرات بیرونی برایم تفاوتی ندارد. سعی دارم در نوع خواندنم وبرداشتهایم و نوشتنم تغییر ایجاد کنم.
هر روز طوری دیگر بخوانم مثلا یک هفته ای است موقع کتاب خواندن بلند بلند میخوانم و صدای خودرا ضبط میکنم ودرحال انجام کارهای خانه به آنها گوش میکنم. اینطور بهتر میفهمم و موقع شروع کار سعی میکنم خلاصه ای از آنچه درذهنم مانده را بنویسم .
دوست دارم همه جور بنویسم! طنز، تلخ، جنایی، پیجیده، اسرار آلود ، پایان باز …
تنوع در خواندن کتابها! یک روز از داستایوفسکی بخوانم وفردا از رضا براهنی ولازم است بگویم عاشق شعر های او هستم وتفسیر هایش اصلا من آدم های سخت را دوست دارم . هر ازگاهی سراغ نجدی عزیزدل میروم وابراهیم جان گلستان …
مارکز و یوسا واحمد محمود که حالا رفقای خوبی برای هم شده ایم .
هر از گاهی نگاهی دوباره به آئورا و یاد آوری قلم واستعاره های زیبای او مرا به وجد می اورد دلم میخواهد. ساعتهای متمادی با آنها حرف بزنم راستی من وقتی کتاب میخوانم صدای نویسنده را میشنوم مثلا صدای یوسا کمی خش دارد ولی مارکز صدای مخملی دارد . فوئنتس با اطوار خاصی درادای بعضی کلمات حرف میزند .
تغییر مرا سرحال می آورد .
بهار ، شکفتن رویش جوانه ها، تغییر جهان به دست مدیر مدبرش بسیار زیباست.
اما راستش را بخواهید من از فروردین … دل گیرم، دلتنگم.او با من نامهربانی کرد.
دربهار زمین قیامت برمن آشکار شد.
زیبایی زندگی را ازدست دادم.
ارغوان این چه رازیست که هر سال بهار با عزای دل ما می آید ؟
3 پاسخ
درود بر شما خانوم پایا عزیز و گرامی
امیدوارم در مسیر زندگی موفق و شادکام باشید.
راستش جایی خواندم «تنوع است که هنر را خلق میکند».
موفق و پیروز باشید
امیدوارم سالی سرشار از لذت و هیجان را داشته باشید.
عرض سلام وسپاس وتبریک سال نو انشالله که مارا به تکامل نیز برساند
سلام متقابلا تبریک عرض میکنم انشالله