هذیان ….

 

من امروز بالای نردبان چوبی که به پشت بام راه داشت،ایستادم و بلند گویم را به دست گرفتم و مشغول به خوانندگی شدم ،تمرین آواز و ..آهنگ سوسن خانم…ابرو کمون …

را خواندم !  با برخاستن صدای نه چندان خوشایند،  طرفداران یا همان اهل محل محل!  جمع شدند ( البته بیشتر به نشانه اعتراض) عده ای در قابلمه میزدند و عده دیگرهم کف میزدند( ناسزا هم میگفتند ولی من خیال میکردم تشویق میشوم )  آلوچه فروش دوره گرد هم باسینی لواشک و آلو وسط کوچه قر میداد من هم به یاد ترانه ، حالا شفتالو فروش سر چارسو مارا کشت، تم کنسرت را تغییر دادم وبه سمت سنتی رفتم .بیچاره آلو فروش ولی به سبک بابا کرم  میرقصید تنبان گشادش هم درحال افتادن بود.

یک کلاغ از بالای پشت بام آمد و در لوله قیفی بلندگو جا خوش کرد و صدای ما را کلا عوض کرد. آن اواز رسا تبدیل شد به ویز ویز پارازیت طور بد هم نبود، این هم یک سبک بود از آن سبک ها که خوانندگان پزشک یا پزشکان خواننده با ادوات جراحی در اتاق عمل میخوانند وکلیپ می سازند .

حالا دیگر کسی کار ی به کار خواننده محبوب یعنی من نداشت، خودشان بزمی راه انداخته بودند . من هم آرام بلند گو را در لانه کلاغ گذاشتم تا استراحت کنم وخودم به پشت بامهای همسایه دویدم زورو آمده بود گویا به قصد جمع آوری دیش های ماهواره ، برای تهیه لقمه نان فقرا. البته نیتش سرقت نبود چاره ای نداشت وقتی مردم نرده ها وحفاظهای پارکها وجاده هارا به غنیمت میبرند ، یعنی دیگر چیزی برای دزدیدن همنیست . پس باید یاری رسان زورو بود  تاز از حمله های احتمالی گروهبان گارسیا درامان بماند .

زورو …کنار لانه کفتر های کچل کفتر باز سوت میزد فکر کنم تورنادو را گم کرده بود سوت هایش را عوض  می کرد تا بلکه بتواند سوت مخصوص را پیدا کند!

معلوم نبود اسب سرخوش سرش به کدام آخور بند بود.

گربه ببری محل یک خمیازه کشیدو مشغول خرامیدن شد. تمام روز این گوشه آن گوشه چرت میزد سر ظهر سری به قصابی میزد و حسابی سیر میشد ، حالا دچاره اضافه وزن شده وخوب نمی تواند موش شکار کند موشهای محله هم آزادانه وبی پروا به هر سمت وسویی میروند وجا خوش میکنند  همزیستی مسالمت آمیز یعنی همین . جمعی از حیوان دوستانم را دیروز میدیدم که درحمایت از حیوانات خیابنی برا ی آنها غذا میگذاشتند ، غذای موش ، غذای سوسک ، حتی ؛غذای پشه .

یوز پلنگ اصغر آقا را که به درخت توت وسط حیاط بسته بود، نگاه کردم پریدم وسط حیاط و با او فرانسه حرف زدم  بسیار روان بود چون مادام روبوار از سفارت می آمد وتدریس خصوصی داشت گویا برای تعطیلات نوروز قصد سفر به پاریس دارند ، خانم اصغر آقا به مادرم گفته بود.

از او پرسیدم کو مپل موسیو  جواب داد ژومپل یوزار نوازاری …تکه های دم ماهی از لای دندانهای ردیفش بیرون زد یعنی دندانهایش را لمینت کرده بود.  چقدر زیبا شده بود  داخل اتاق سماور بندری می رقصید اقدس خانم هم ساطورش را تا کرد وداخل کمد گذاشت.

حالا باید بر گردم فرمان اتو مبیل را به سمت بالا گرداندم و دنده زیر زمین را زدم واز دالانهای زیر زمین به سمت تونل زمان حرکت کردم . به امید دیدار دران سوی زمان ومکان شاید هم لا مکان

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط